من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

یادتونه اون سالها؟

یادتونه بچه بودیم نذری ها بوی بهتری داشت؟ 

یادتونه اون موقع هنوز این ظرفهای یه بار مصرف هنوز نیومده بود وقتی نذری می بردیم باید وامیستادیم پشت در تا ظرف رو واسمون بیارن چقدر حرص میخوردم وقتی ظرف رو کثیف واسم میاوردن کلی خوشحال می شدم وقتی ظرف پر بود حالا یه شاخه گل چند تا شیرینی و شکلات یا یه شاخه نبات یا هر چیز دیگه ای ولی از همه بیشتر وقتی عصبانی میشدم که کلی پشت در معطل میشدم بعد بشقاب رو واسم خالی میاوردن اینقدر ناراحت میشدم اخه با اون پاهای کوچولوم تمام کوچه رو نذری میدادم انتظار داشتم یه فکری به حالم بکنن مامانم همیشه میگفت بزار داداشت ببره میگفتم نه خودم!! اخه اون ظرف پرا خیلی باحال بود... 

یه سال از عصری شروع کردم به پخش کردن نذری تا شب طول کشید شاید نه یا ده سالم بود دیگه کارم تموم شده بود داشتم با سینی خالی که پر از ظرفای خالی بود بر میگشتم خونه که یکی از دخترای همسایه که پنج سالش بود با یه کاسه دم در حیاط ایستاده بود اسمش نیلوفر بود یه سال قبلش دستش رفته بود تو چرخ گوشت دختر نازی بود همه بچه های کوچه دوستش داشتن کاسه رو گرفت جلوم گفتم ماله منه با سر گفت اره توی کاسه پر بود از توت سیاه فکر کنم بهش میگن شاه توت مامانش از تو حیاط داد زد و گفت مریم جان خودش واست چیده قبول کن ... 

هیچوقت اون سال نذری دادن رو فراموش نمیکنم اخه اون توت ها خیلی مزه داد یادمه چقدر حالم گرفته بود که ظرفام خالیه حالا واسه همین هرکی با ظرف یه بارمصرف واسم نذری میاره بهش میگم صبر کنه هر چی دم دستم باشه بهش میدم ته دلم میگم شاید اونم مثل من دلش میخواد یه چیزی بگیره شاید با این کار فکر کنه حاجتش رو گرفته نمیدونم  

نمیدونم از این حرفا به کجا میخوام برسم ولی اینو میدونم وقتی یه بچه واستون نذری میاره دست خالی برش نگردونین شاید دلش بشکنه مثل من!!! 

اخ که چقدر دلم اون نذری های بچگی رو میخواد اون موقع ها که مامانم نذری میپخت و من به زور راضیش میکردم تا تقسیمش کنم 

دلم مامانم رو میخواد با اون لباسای خوشبوش که که وقتی نذری می پخت سر تا پاش بوی خوبی میگرفت بوی گلاب نبود بوی زعفرون نبود یه بوی خوبی شاید بوی بهشت ... 

الان دیگه نذری ها بوی اون موقع رو نمیده ... 

متوجه شدین؟؟ 

دلم مامانم رو میخواد که وقتی کارم تموم میشد میرسیدم خونه کلی ازم تشکر میکرد و میگفت و الهی عاقبت بخیر بشی مطمئنم به ارزوش رسیده ولی کاش بود و میدید... 

کاش بود و منو میدید که به جاش پای اجاق می ایستم و نذری میپزم مثل مال مامانم نمیشه ولی خوب نذرشو ادا میکنم... 

تازه حالا دیگه هم خودم میپزمش هم خودم تقسیمش میکنم ولی دیگه هیچ کس نیست که واسم دعا کنه ... 

یادتون نره اون بچه حتی اگه با ظرف یه بار مصرف اومد نگهش دارین حتی اگه شده چند تیکه نبات بهش بدین مطمئن باشین خوشحال میشه البته اگه با دله پاک اومده باشه واسه نذری دادن...  

فکر کنین همون مریم تپل مپل با مانتو شلوار کرمی یه روسریه سیاه واساده جلوی در یادتون نره...

نظرات 5 + ارسال نظر
سوسن 25 آذر 1390 ساعت 07:50 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

قربون دل مهربونت
ایشاا... مادر شدن خودت عزیزم خوب میکنی نذر مامان رو ادا میکنی قبول باشه

مرسی سوسن جونم بوس بوس

mohamad 25 آذر 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

salam man ke halva mikhammmmmmmmmmmmmmmmm akhe kheyli khoshmazast motmaen bash aln maman to beheshte va dare koli zogheto mikone ajy beya va sonat shekani kon dobare to zarf nazri bede che eshkali dare??

اره اتفاقا امسال سنت شکستم

فواد 25 آذر 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://barayezanam.blogfa.com

سلام
باهاتون کاملا موافقم
اون موقعا نذری خوردن و دادن یه حس دیگه ای داشت
من که میمردم برا اش رشته نذری

ای گفتی منم عاشق آش نذریم

زینب 26 آذر 1390 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام آجی جونم
خوبی؟
آخ دلم گرفت اینو خوندم
خدا بیامرزتش میدونستم فوت کردن.مطمئن باش الان از توی بهشت داره میبینتتون.هر وقت دلت گرفت سوره یاسین و بخون

ممنونم عزیزم


خدا رحمتشون کنه

خدا رفتگانه شما رو هم بیامرزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد