بیست و پنج سال پیش یه روز صبح یه خانوم خوشکل مهربون میره بیمارستان تا یه نی نی بیاره دنیا که این نی نی خانوم وقتی میاد دنیا با اون موهای بلند مشکی زل میزنه تو صورت دکتر و جیکش در نمیاد...
خانوم خوشکله که حالا مامان بوده میترسه از دکتر میپسه زندست؟؟دکتر با خنده میگه زندست فقط روداره و برای اینکه خیال مامان خوشکله راحت بشه یه سیلی میزنه زیر گوش نی نی خانو قصه ما...نی نی خانوم که تازه یادش میاد وظیفه اش بعد از تولد گریه کردنه میزنه زیر گریه و تمام بیمارستان رو میزاره رو سرش...
خلاصه مامان خوشکله خیالش راحت میشه که نی نی خانوم زندست ...
سالها بعد این نی نی خانوم قصه ما میشه بهار باباش...
میشه هلوی مامانش...
میشه توپول داداشش...
و میشه یه خواهر دوساله کوچولو واسه یه نی نی تازه وارد دیگه...
هفت سال بعد میره مدرسه...
پنج سال بعد راهنمایی...
بعد دبیرستان...
بعد مامانه خوشکلش میره پیش خدا و میشه مامان خونه...
میره دانشگاه...
عاشق میشه...
عروس میشه...
از بابای مهربونش جدا میشه ولی هنوز مامان خونه باباشه...
تو خونه عشقش پای کامپیوتر تو اینترنت یه وبلاگ میسازه...
اسمش رو میزاره ...
اره منم...
مریم یه دختر شرو شیطون و رودار...
تولدم مبارک...
پ.ن:باز الان میاین میگین پس این بهار کیه من بچه بودم اسم بهار رو دوست داشتم دلم میخواست اسمم بهار باشه بابام هم گفت تو بهار منی و این واسه من بهترین هدیه بابایی بود...
تولدت مبارک خانومی
همیشه شاد و پیروز و سربلند باشی
ممنون
وای عزیزم تولدت مبارک؛ اینقد جالب نوشتی که کلی ذوق کردم
راستی من تازه وبت روپیدا کردم وعاشق شخصیت شوخ وسرحالت شدم؛موفق باشی
ممنونم گلم خوشحالم که خوشحالی
salam ajy maryamam tavalodet mobarak ishala 120 sale beshi ajy jon rasti on comento man nazashte bodam
ممنون