من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

آخه ... تا چه حد؟؟؟؟

اون همسایه محترم کفتر باز بــــــــــــــــــــود؟؟؟؟؟؟ 

خب خدارو شکر که معرف حظور هست... 

از اونجایی که تو این شهر همه همدیگر رو میشناسن همه اطلاع دارند که این آقای کفتر باز عزیز یه شبه دری به تخته خورده و معلوم نیست از کجا به مال و منال رسیده...حالا بماند چطوری... 

ایشون از انجایی که یک شبه پولدار شدن یه خونه خریدن به چه بزرگی در بغل همسایگیه ما(جمله بندی رو حال کن) و در انتهای بن بستی که فقط امکان عبور یک ماشین را داره... 

و بعد یک عدد پژو پارس سفید گوگولی مگولیه اسپرت... 

و ایشون با همسر و دو فرزند پسر 16 ساله و چهار ساله تشریف فرما شدند... made by Laie

 هفته اول تشریف فرماییشون یک سری زلزله های پی در پی در شهر به وقوع پیوست که متعاقب آن همه همسایه از منازل بیرون ریختند و از خونه این آقای محترم هم صدای گریه بچه میومد که همسر محترم این آقا هیچ تلاشی در جهت آرام کردن بچه ندادند فقط با یک صدای جیغ بنفش  

فریاد کشیدند که:احمد به ماشین برس نمونه زیر آوار... 

البته این زلزله ها فقط تکون خوردن بود وهیچ خرابی به بار نیاورد ولی خب تا سه روز کلا شهر رو ویبره بود و ما هر بار با صدای جیغ این خانوم که: احمد!ماشین!... میفهمیدیم زمین لرزه اومده... 

این از زلزله ها و ماشین... 

و بعد یک شب همسر اینجانب آقای حمید خانساعت یک  از راه دور رسیدن خونه وبرای اینکه با باز کردن درب پر سروصدای حیاط مزاحمتی برای همسایه ها ایجاد نکنه ماشین رو همونجا ته بن بست پارک کرد تا فردا صبح ماشن رو بیاره تو خونه البته توی کوچه جایی برای پارک نبود برای همین ماشین اومد ته بن بست یعنی بین منزل ما و آقای احمد خان... 

خب با هم بی خبر از همه جا رفتیم خوابیدیمو ساعت سه و نیم و چهار  صبح بود که یک نفر دستش رو گذاشته بود روی از و بخاطر لطف بر نمی داشت با هزار زحمت توی اون تاریکی زنگ رو پیدا کردیم میپرسیم: کیه؟ 

صدا: احمدم همسایه تون بیاین ماشین رو از تو کوچه بر دارین میخوایم ماشین رو ببریم تو... 

و ما هم با هزار بدبختی ماشین رو تو تاریکیه شب اوردیم تو خونه و کلی هم در سروصدا کرد و بعدم ایشون ماشنی اوردن تو ی خونه البته بچه هاشون هم صداشون رو گذاشته بودن توی آمپیلی فایر و نمیدونم از چی عصبانی بودن و به ننه باباهه فحش ناموسی میدادن... 

اینا به کنار  ...تو کوچه بودم میخواستم برم پیش این دوستم که همسایمونه میبینم بچه کوچیکه همین خونواده که چهار یا پنج سالشه دست تو دست یه خانومی داره میاد حالا ساعت دوازده و نیمه... 

زنه ازم پرسید خانوم این پسر رو میشناسین؟؟؟  

گفتم اره پسر همسایمونه... 

وبعد اروم از خود بچه پرسیدم ماهان جان مامانت کو؟؟؟ 

ماهان گفت :بازاره... 

که یهو دیدم از ته کوچه مامانه خوشان خوشان داره میاد من و ماهان پسرش و اون خانومه رو دیده میاد میگه :اوا ماهان تو اینجا چی کار میکنی؟؟ 

زنه گفت:مثل اینکه تو بازار گم شده بود... 

مامان ماهان:اوا یادم رفت ماهان همراهم تو بازاره!!!گفتم یه چیزی رو جا گذاشتم؟! 

یعنی من و اون خانومه تا ده دقیقه دهنمون باز بود داشتیم بهم نیگاه میکردیم و مامان خانوم همیچین خوشحال دست بچش رو گرفت و بدون هیچ تشکری از اون خانومه کلید انداخت رفت تو خونه فکر کن... 

اخ که هر چی از کارای این خانواده بگم کم گفتم... 

مثلا یه روز من داشتم تو تب میمردم و مامان شوهرم هم خونه نبود منم طبقه پایین بودم از اونجایی که پدر شوهر من عادت نداره در و ببنده در حیاط باز بود و این ماهان خان اومد تو حیاط و اومد جلوی در هال ایستاد و پرسید: عمه بیام تو... 

منم که اصلا حوصله نداشتم گفتم:تو که تا اینجا اومدی خب باقیشم بیا دیگه... 

ماهان البته در حال ورود به خونه: عمه شیر دارین بهم بدی؟؟؟؟میخوام کارتون نیگاه کنم !!!! 

من:مامانت گفته بیای شیر ببری؟ 

ماهان :نه!!!! 

من:پس چی؟؟؟ 

ماهان:تلویزیون رو  بزن کارتون بعدم برام شیر بیار با کیک بخورم و کارتون ببینم!!!! 

من:خب ما که نه شیرش رو داریم نه کیکش رو و تلویزیونه ما هم کانال دو رو نمیگیره که کارتون ببینی... 

ماهان:خب پس میخوام ناهار پیشتون بمونم... 

من:خب باشه بشین تا ناهار حاظر بشه... 

ماهان:ناهار چی دارین؟ 

من:کشک و بادمجون... 

ماهان: نه اصلا فایده نداره من برم خونه خودمون الان بابام میاد باهام دعوا میکنه من کی گفتم کشک و بادمجون دوست دارم... 

و آقا ماهان تشریف بردن خب منم بعد از اینکه ناهار حاظر شد توی یه ظرف یه مقدار کشیدم روشو با کلی کشک و پیاز داغ و نعنای داغ تزئین کردم بردم گفتم بچست شاید دلش بخواد... 

مامانه اومده دم در:دستتون درد نکنه چیه؟ 

من :کشک بادمجون!!  

و مامانه اصلا حتی دستش رو نیاورده جلو که بشقاب رو بگیره... و فقط به من نیگاه میکنه... 

و من ادامه میدم :ماهان اومده بود پیشم گفتم بچست شاید دلش بخواد... 

مامانه: نه دستتون درد نکنه ما کشک بادمجون دوست نداریم مرسی... 

و هنوز کشک بادمجون رو از دست من نگرفته فکر کن!!! 

و من با خنده و خجالت:خب شرمنده ببخشید نمی دونستم... 

مامانه:خب دیگه با جازه... 

در رو بست و رفت توخونه و من هنوز با بشقابی پر از کشک و بادمجون پشت در ایستاده بودم... 

یکی دو تا نیستا... 

ولی فکر کنم به عمق فاجعه پی برده باشین!!! 

بعد هی بیاین بگین چرا اینجا رو دوست ندارم خب واسه همین چیزاست دیگه...

نظرات 27 + ارسال نظر
میس درسا 23 بهمن 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://3saa.blogsky.com

سلام مرسی گلم از راهنماییت بوس بوس

prettygirl 23 بهمن 1390 ساعت 06:10 ب.ظ http://proudgirl.persianblog.ir

اوا چه خانواده باحالی همشون تو حلقم تازه ایکن هاتم تو حلقم.دلم کشک بادنجون خواست.

سلام بیا قصر خودم واست درست میکنم عجقم

امینه 23 بهمن 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://mane-zesht.persianblog.ir

سلام.کل وبت رو خوندم شاید باورنکنی ولی باور کنخیلی باحال و‏ قشنگه.ایشا...خوشبختر شید. بازم سرمیزنم.بوس بای

مرسی عزیزم باور کردم

ریحانه 23 بهمن 1390 ساعت 08:17 ب.ظ

عجب!!!!!!!!!!!!!!

سوسن 23 بهمن 1390 ساعت 11:05 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

هی وای من!
عجب مهر مادری داره این خانوم م م م!!!
عوض دو تا شاخ هشتا شاخ دراوردم واقعا اسمه خودشونو چی میذارن بیچاره ماهان...
بیچاره همسایه هاشون...

هی سوسن جون هی...

اشکان 24 بهمن 1390 ساعت 01:11 ق.ظ

سلام واسه شما که اهل اینجا نیستید تازگی داره وگرنه واسه ما که کرمانشاهی هستیم چیز تازه ای نیست

اخه مامان شوهرمم تعجب میکنه اونم کرمانشاهیه

امینه 24 بهمن 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://mane-zesht.persianblog.ir

امینه 25 بهمن 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://mane-zesht.persianblog.ir

Abnabati tarin roze sal ra ba shirintarin bosse omram be khoshmaze tarin shokolate ghalbam tabrik migam .valentines mobarak.

مرسی عزیزم ولی ما ایرانی هستیم چرا جشنهای خودمون رو تبریک نگیم ولی باز هم ممنون

mohsen 25 بهمن 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://mohsenir16.blogfa.com

عجب ماجرایی بود..........
راستی آپم و منتظر حضورت...........

بانوی جنوب 26 بهمن 1390 ساعت 06:53 ق.ظ

به که پیغام دهم ؟
به شباهنگ که شب مانده به راه ؟
یا به اندوه کلاغان سیاه ، به پرستو که سفر میکند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نکو چیده شهر ؟
به که پیغام دهم که به یادت هستم ؟

[گل]

prettygirl 26 بهمن 1390 ساعت 08:55 ب.ظ http://proudgirl.persianblog.ir

اقا من یه نظر گذاشته بودم احساس میکنم یکی دزدیده.

نه کسی ندزدیده اینجاست عجقم

بانوی جنوب 27 بهمن 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار

[گل]

سلنا 27 بهمن 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://bestofkore.persianblog.ir

باسلام خدمت شما دوست عزیز دارم دنبال چندتا نویسنده فعال برای وبم میگردم اگه مایل هستی بامن همکاری کنی لطفابهم خبر بده به دوستانت هم اطلاع بده مرسی فعلا...

سلنا 27 بهمن 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://bestofkore.persianblog.ir

سلام دوست عزیزم دارم دنبال چندتا نویسنده فعال در زمینه کره می گردم اگه مایل به همکاری هستی به من خبر بده فعلاا...

اه اه اه چه همسایه های نچسب و مسخره و بی فرهنگی
بیچاره شما چی می کشین از دست اینا

هی

اشکان 30 بهمن 1390 ساعت 11:06 ب.ظ

وقتــ‗__‗ــی گیــ‗__‗ــج میشــ‗__‗ــدم بـه کلــ‗__‗ــمات پنــ‗__‗ــاه میبــ‗__‗ــردم
امــ‗__‗ــان از امــ‗__‗ــروز کــ‗__‗ــه کلمــ‗__‗ــات خودشــ‗__‗ــان هم گیــ‗_‗ــج و ویــ‗_‗ــج شــ‗__‗ــده اند

سارا 1 اسفند 1390 ساعت 11:54 ق.ظ

انسان تا چه حد بی تربیت؟

کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عزیزم میام قول میدم

اهورا 1 اسفند 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://roujinow.blogfa.com

شگفتا!!!
اینا دیگه کی ان؟
کجایین ؟ چه کیسی به تورتون خورده

سلام اهورا کجایی روژینو فعال شده؟؟؟؟؟

خانمـ فانتزیـ 6 اسفند 1390 ساعت 05:53 ب.ظ http://khanomefantezi.blogfa.com/

دارم دلواپس میشما

نه نشو دارم میام خیلی زود

بانوی جنوب 7 اسفند 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

معبودا!
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند
آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند
اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست[گل]

اهورا 7 اسفند 1390 ساعت 06:32 ب.ظ http://www.roujinow.blogfa.com/

کجایی دختر/ نکنه از دست همسایتون خودتو کشتی یا بدستشون کشته شدی؟

نه زندم میام

**** 10 اسفند 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

ما هم همسایه کفتر باز داریم

دیدی چه بده؟؟؟؟؟؟؟؟

بانوی جنوب 14 اسفند 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

آن کس که محکم بر صورتت می کوبد انگونه که جای انگشتانش بروی صورتت سرخ می ماند.از انکس که آرام نوازشت می کند و با بوسه های گرمش خوابت می کند. تو را بیبشتر دوست دارد.

در این یخبندان اندیشه تنها مرگ انتطار خفتگان را می کشد.
[گل][لبخند]

خانمـ فانتزیـ 20 اسفند 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

خدا رو شکر حالت خوبه دلواپس شده بودم....
هر جا هستی خوب و سالم باشی

ممنون اهوازم خونه بابام تو هم همینطور دلم واست یه ریزه شده

امین 23 آذر 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

وایی چقدر دلم کشک وبادمجوووووووون خواست

دهنم اب افتاده بدجور

چقدر همسایه هاتون بی فرهنگند
بعدشم مگه مریض نبودی کشک وبادمجون واست خوب نیست سرخ کردنی واست بد بوده دیگه نبینماااا

هنگامه 20 اسفند 1391 ساعت 06:42 ب.ظ http://mysweethome.blogfa.com

وای حرص نخور کشک بادمجان را بده خودم به به

بیا ببر بخور اتفاقا الان هم درست کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد