من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

یه چیزی بگم بین خودمون بمونه

قول میدین به کسی نگین؟؟؟؟؟ 

 امروز که با حمید رفتم خرید اون شلوار خوشکلرو که بردم توپرو پوشیدم اعتراف میکنم که کوتاه نبود تنگ بود... 

امروز با حمید رفتم بازار با هزار زحمت بالاخره یه شلوار پسندیدم باور کنین اصلا ادم سخت پسندی نیستم ولی همه شلوارا زشت بودن خب خوشم نمیومد... 

بعد از دو ساعت تازه از یه شلوار خوشم اومد و رفتیم داخل مغازه گفتم که تازه با رژیم لاغر شدم و دقیقا نمیدونم سایزم چنده مرده یه شلوار اورد و گفت فقط این سایز رو دارم و از من پرسید اندازه تون نیست نه؟؟؟ 

منم با اعتماد به نفس تمام و برای اینکه جلوی حمید ضایع نشم گفتم چرا اندازست... 

و رفتم تو پرو تا بپوشم و یا خدا شلوار کوچیک بود حتی زیپش هم بسته نمی شد... 

منم با غصه یه کمی به شلوار نیگاه کردم و از پرو اومدم بیرون و گفتم کوتاهه... 

مرده یه نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت کوتاهه یا کوچیکه؟؟؟ 

با اخم گفتم میدونم فرقش چیه!!!نخیر اقا عرض کردم کوتاهه... 

و مرده با یه حالته دو تا شاخ روی سر یه ماشاله گفت و ادامه داد شلوارای بلند دارم منم گفتم نه نمیخوام این قشنگ بود و سریع از مغازه اومدم بیرون ... و به حمید گفتم بی خیال شلوار بیا بریم اصلا جنس ها همه دم عید بنجل میشه

خوب چی کار کنم خب... به من چه که سایز من هجده و اون شلوار سایزش شونزده بود به من چه که اون سایز هجده نداشت خب چی کار کنم... 

خب من جلوی حمید خیلی خجالت میکشیدم که با اینکه این همه لاغر شدم تازه سایزم از بیست رسیده به هجده ادم که نمیتونه توی یه ماه این دوتا سایز کوچولو بشه خب همین یه سایز بسه دیگه... 

من دارم غصه میخورم... 

راستی یه چیز بی ادبی خب من رفتم ناخن کاشتم شوخی شوخی جلوی خواهر و شوهر خواهرم گفتم با اینا ادم نمیتونه دست تو دماغش کنه... 

شوهر خوارم گفت: چرا چون جهت یابیه ادم ضعیف میشه؟؟؟ 

خودمونیم نگید منظورش رو نفهمیدین!!تمیز ترین ادم ها هم توی دستشویی بالاخره دست تو دماغشون میکنند دیگه؟؟؟؟

قرآن

آیا می دانید؟؟؟؟؟؟؟ هنگامی که شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد شدید در سر میشود و هنگام باز کردن آن ٬ قرآن شیطان را تجزیه می کند و هنگام خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود .. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود ....... و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران بگوئید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منحرف کند؟

بلند شید ! بلند شید ! برید یه صفحه قرآن بخونید . وبگردی بسه دیگه

در انتظار

امروز صبح که از خواب بیدار شدی ،

نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی ،

حتی برای چند کلمه نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در

زندگیت افتاد ،

از من تشکر کنی ، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی!!!!

مشغول انتخاب لباسی که می خوایی بپوشی ،

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم

چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و بگویی به من (سلام )

 اما تو خیلی مشغول بودی ،یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت

یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بشینی بعد دیدمت که

 از جا پریدی خیال کردم می خوایی با من صحبت کنی ولی به طرف تلفن

دویدی و به دوستت تلفن زدی تا از آخرین شایعات با خبر شوی

تمام روز با تمام صبوری منتظرت بودم

با اون همه کارهای مختلف فکر کنم که اصلا وقت نداشته باشی که با من

حرف بزنی ،

متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی

،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی ،سرت را به سوی

من خم نکردی تو به خانه رفتی و به نظر می رسید

هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داشته باشی بعد از انجام دادن چند تا

کار ،

تلویزیون را روشن کردی ،

نمی دنم تلویزیون را دوست داری یا نه ؟در آن چیزهای زیادی نشان می

دهند و تو هرروز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی ،

در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمیکنی .و فقط از برنامه هایش لذت می

بری .....

باز هم صبورانه انتظارت را می کشم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می

کنی  و شام  را خوردی  باز هم با من صحبت نکردی ...

موقع خواب ...

فکر می کنم خیلی خسته بودی بعد از آنکه شب بخیر گفتی به رختخواب

رفتی و فورا خوابیدی ....

اشکالی ندارد

احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آمده ام ،

من صبورم بیش از آنچه تو فکرش را بکنی حتی دلم می خواهد یادت بدهم

که چگونه با دیگران صبور باشی

من آنقدر دوستت دارم که منتظرت هستم

منتظر یک تکان دادان ، دعا ، فکر یا گوشه  ای از قلبت که متشکر باشه

خیلی سخته یک مکالمه یک نفره داشته باشی خوب من باز منتظرت

هستم سراسر پر از عشق تو ......

به امید آنکه شاید امروز  کمی هم به من وقت دهی اگر نه عیبی ندارد ...

می فهمم و هنوز هم

دوستت دارم .

روز خوبی داشته باشی .......

 

 

دوستدارت خدا ......


زمین تا اسمون

امروز رفتم ارایشگاه یه رنگ و لایت توپ زدم تو موهام رنگ زیتونی با لایت های کرم کاهی خیلی جیگر شدم البته اینو خودم نمی گم خواهرم و دوستام گفتن بعدم رفتم پیش دوستم ناخن کاشتم توپ... 

راستی اگر کسی اهوازیه و کاشت ناخن میخواد بگه تا معرفیش کنم کارش خیلی خوبه من که خیلی راضیم و البته دوستای دیگمم پیش همین دوستمون رفتن راضی بودن خداییش کمتر از همه جا می گیره با طراحی پنجاه و پنج تومن مفته به خدا با جاهای دیگه که مقایسه می کنم خیلی مناسب تره... 

خلاصه اینکه من امروز خیلی خوشکل شدم شوهری هم هنوز خبر نداره من این هوا تغییر کردم تازه ابروهامم کلی کوتاه و باریک کردم  

اینقدر دوست دارم زودتر بیاد ببینه و بگه چه شکلی شدم... 

هرچند که وقتی من رو می بینی هر شکلی که باشم میگه خوشکله ولی کلا دوست دارم عکس العملش رو ببینم کاشکی زودتر بیاد دلمم کلی واسش تنگ شده خداییش... 

منم دل دارم

یادمه بچه که بودم مثلا کلاس اول ابتدایی بابام خیلی راحت شب چهارشنبه سوری اجازه میداد برم بیرون و بازی کنیم با بچه ها 

 اما الان با این سن و سال بابام به هیچ نوع اجازه نمیده شب چهارشنبه سوری از خونه بزنم بیرون البته ناگفته نماند حمید هم هی زنگ میزنه سفارش میکنه مبادا بری بیرون... 

خب منم دل دارم دوست دارم برم تو خیابون واسه شب چهارشنبه سوری ولی اخه این نامردا که نمیزارن... 

اخه این سروصداها چیه؟؟؟؟ 

این بمبا چیه؟بخدا بن لادن هم از اینا استفاده نکرده؟!!!صدام قبل از مرگش از اینا ندیده بود.... 

خب من دلم میخواد برم بیرون چی کار کنم... 

داداشم خونه نیست هنوز سر کاره... 

خواهرمم خونه مادر شوهرش پیش شوهریش... 

بابام هم نشسته فیلم سینمایی میبینه... 

اخه من دردم رو به کی بگم... 

نامردا اینقدر سروصدا نکنین تا یه بنده خدایی عین من بتونه بیاد بیرون خب... 

حالا همیشه خدا بابام گفته چرا میمونی تو خونه برو بیرون یه هوایی بخور امشب قرص نباید بری خورده... 

هی میگه نــــــــــــــــــــــــــــــه!نباید بری.... 

این منم پر از غصه

بازی وبلاگی پرواز با هزار تومنی !

نام بازی : بازی وبلاگی پرواز با هزار تومنی !

داور : خداوند محک

کمک دارو : وجدان خودتون

 

با یک هزار تومانی دو بال ساخته ام

و می خواهم با آنها تا خداوند پرواز کنم

کسی هست که در این پرواز یاریم کند ؟!

 

 

اسم بازی هست پرواز با هزار تومنی . این جمله رو که یادتون هست ؟! با هزار تومن چی کار میشه کرد ؟!

خیلی وقتا توی خیلی سایت ها این تبلیغ رو که مربوط به موسسه خیریه محکهست می بینیم اما شاید به دلایلی مختلفی مثل تنبلی در عضویت کوتاهی کردیم . این بازی یک تلنگر هست برای اون هایی که هنوز عضو نشدن که ضرف هفت روز آینده عضو بشن و اونایی که عضو هستن عیدی بچه های محک رو بدن .

ما حد اقل مبلغی رو برای بازی همون هزار تومن در نظر می گیریم اما اگر کسی بیشتر از هزار تومن هم هدیه کرد لطفا فقط بگه هزار تومن واریز کرده . نمی خوایم با افزایش مبلغ واریزی یکی از دوستان کار بقیه کم به نظر بیاد چون بزرگیه کار انسان ها رو فقط خدا تعیین میکنه و فقط اونه که می دونه کمک های ما به چه نیتی و در چه وضعیتی بوده .

اول تصمیم گرفتم از محک یه شناسه عضویت بگیرم و همه به اون حساب واریز کنیم یا اینکه هر کس شناسه عضویتش رو بفرسته برام . اما بعد شرمنده شدم از تصمیمم چون فقط خداونده که میتونه ارزش کار انسان ها رو مشخص کنه و از اون گذشته اینکه هر کس یه شناسه برای خودش داشته باشه بهتره تا همیشه بتونه لااقل ماهی یک بار با حداقل یه هزار تومنی تا خدا پرواز کنه .

داور رو خداوند قرار دادیم چون همیشه ناظر همه اعمال بنده ها هست و خودش میدونه کی در بازی شرکت کرده .

یک کار دیگه هم هست که شرکت کننده ها باید انجام بدن . باید به دوستاشون اطلاع بدن . که هر چه اشخاصی که با اطلاع شما وارد این زنجیره مهرورزی شدن بیشتر باشه امتیاز شما بیشتر میشه .

یادتون نره این یه مسابقه نیست یه بازیه که داورش خداوند و باید مطمئن باشید داور عادلیه و حتما پاداش این مهرورزیتونو میده .

شرایط بازی به اختصار :

1 . قرار دادن همین پست در وبلاگتان

2.  عضویت در موسسه محک ( عضویت در محک تلفنی هم انجام میشه ) (برای کسانی که عضو نیستند)

من برای سهولت شما لینک مستقیم درخواست عضویت رو در محک براتون گذاشتم ولی ثبت نام از طریق شماره تلفنش خیلی راحت تره که شمارش رو در همین صفحه ای که گذاشتم می بینید

 تلفن مستقیم با درخواست عضویت محک :۰۲۱-  23540  ( لینک مستقیم عضویت در محک )

3 . واریز حد اقل هزار تومن به عنوان عیدی کودکان محک .( چنانچه در صورت تمایل بیشتر از هزار تومان هم هدیه کردید لطفا فقط هزار تومان بیان کنید) (در صورت تماس با همون شماره بالا برای انواع واریز راهنماییتون میکنن)

4 . اطلاع رسانی به لینک دوستان وبلاگی و آشنایان .کمک یادتون نره

5 . و همه این کار ها باید ضرف 7 روز آینده انجام بشه .

 

یادتون نره این دوستای کوچولو منتظرن تا شما بازی

رو شروع کنید ....

نکته : هر کس در بازی عضو شد به من اطلاع بده که یه آماری داشته باشیم

 

آمار پرواز کنندگان تا این لحظه ! واقعا با این استقبال ذوق زدم کردین

بابا ی مهربون من

من یه بابای جیگر مهربون خوش اخلاق دارم که عین خودم توپوله... 

البته اقا دیابت هم دارن اما نه از اونا که انسولین میزنه ها نه... دارو میخوره... 

البته این بابای من به شدت عاشق شیرینی جات از هر نوعش هست حالا فرق نمیکنه چی باشه فقط شیرین باشه دوست داره... 

و از اونجایی که ما تو خونه همه یه جورایی سو تغذیه داریم بابای من همیشه انواع و اقسام شیرینی ها و مغز ها و انواع مواد تقویتی رو میخره... 

و از اون جایی که ما اصلا دوست نداریم از این لاغری در بیایم هی به این بابای جیگرم میگیم بابا نخر... گلم نخر... عزیزم نخر... 

ولی اون هی میخره... 

یعنی باورتون نمیشه ولی امکان نداره یه شکلات یا یه نوع بستنی بیاد تو بازار و توی خونه ما نیاد البته زیاد هم خورده نمیشه چون نیست ما همه عین این اتیوپی ها لاغریم سعی میکنیم نیگهشون داریم واسه زمان قحطی و اصلا هم تلاش نمی کنیم رعایت کنیم فقط میلمون نمیکشه اصلا هم هر رفعه نمی ریم بالا سر این خوراکی ها و اصلا نیگاشون نمیکینیم  و اب دهن قورت نمی دیم... 

اصلا هم به خودمون فحش نمیدیم که ما چرا اینطوریم و اصلا غصه نمی خوریم بابت هیکلای قشنگمون البته من توپولم داداشم خیلی رعایت میکنه و همیشه رو فرمه و خواهرم از اونجا که خیلی لوسه و به خونواده مادریم رفته زیاد چاق نیست ... 

خلاصه کلا این وسط من از همه خاک بر سر ترم و این چند وقته دختر خوبی شدم و میخوام لاغر بشم چون تصمیمداریم در مقابل خاله و دایی و اون دو تا بابا بزرگ و یه دونه مامان بزرگ و دوتا عمه و دوتا عمو و پسر عمه و دختر عمه بچه های ایندمون کوتاه بیایم و بزاریم نی نی مون الان بیاد البته الانه الان که نه وقتی من لاغر شدم و حسابی جیگر شدم اونوقت پس تا اون موقع هی میرم سر یخچال درش رو باز میکنم بو میکشم اب دهن قورت میدم و حسرت میخورم تا اینکه بالاخره لاغر بشم...

هفت سین

سلام اللان اهوازم دارم یه سفره هفت سین درست میکنم واسه عید ولی حیف که بلد نیستم عکسش رو بزارم ببینید خیلی خوشگل شده چند دفعه تا حالا امتحان کردم نشده منم بی خیال شدم 

حوصله ام سر میره خواهرم رفته خونه داییم اینا پیش شوهرش البته با دعوا رفت بابام بهش گفت نباید بری الان بری یه هفته دیگه میای چه خبره مثلا عقدین عروسی که نکردین... تازه مریمم اومده خوب تنها میمونه...

اونم عصبانی شد گفت بعدم مریم که اومده تا امروز پیشش بودم...مریم که عقد بود از این حرفها بهش نمی گفتی...  

منم داد زدم گفتم چون من اگر بابا می گفت بمیر میمردم ... 

داداشمم گفت بسه شما هر چی بگین این نمیفهمه برو فقط صدات نیاد... انگار نه انگار شوهرش هر شب اینجاس مریم اگر می رفت شوهرش تهران بود دو سه هفته ای یه بار میرفت پیشش...

کاش مامانم زنده بود اگر بود هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد تو خونمون کسی با کسی دعوا نمیکرد... 

راستی دارم رژیم میگیرم چند کیلو کم کردم حمید بهم اجازه داده چون لاغر شدم الان یه کمی بستنی بخورم 

باید برم یه رحل قران بخرم اونم خشکلش کنم واسه سفره هفت سین اخه یه دونه داریم روش ایه های قران نوشته بابام میگه گناه داره روش چیزی بچسبونی برو یه ساده بخر درستش کن... 

از همه اینا گذشته برم بستنی بخورم بعد واسه رحل قران یه فکری میکنم هنوز چند روزی تا عید مونده راستی چهارشنبه سوری تموم شد؟؟؟؟؟نکنه همتون خیلی بچه های خوبی شدین و بی صدا فقط اتیش روشن کردین از روش پریدین؟؟؟؟؟ 

من که چشمم اب نمیخوره...  

من برم همون بستنیم رو بخورم تا پشیمون نشدن نگفتن نباید بخوری اخه من عاشق بسنیم اونم شکلاتیش...

سلام

خیلیلوسی خیلی بی ادبی  

میدونم همه دارین بهم فحش میدین ولی اینجا سرم شلوغه میام 

دارم میرم اهواز اونجا آپ میکنم قول میدم 

الان کافی نتم به زور حمید راضی شد که من رو بیاره کافی نت میام قول میدم