من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

تموم شد

بالاخره این اسباب کشی تموم شد 

ما یعنی من و خواهرم و پدرم و برادرم اون محله رو ترک کردیم 

اومدیم اینجا ...کجا؟؟؟ 

اون محله ای که خواهرم توش راه رفتن یاد گرفت من برای اولین بار مدرسه رفتم محله ای که تمام روزای قشنگ بچگیمون توش خلاصه می شد... 

و الان که من ۲۶ سالمه اونجا رو ول کردیم اومدیم اینجا اونجا یه کنطقه سازمانی بود بابام قبل از عید بازنشست شد ماهم اون خونه رو تحویل دادیم اومدیم اینجا نمیدونم چه جوریه خوبه یا بد ولی خب دیگه جاییه که قراره از این به بعد پدرم اینجا زندگی کنه پس خیلی دوستش دارم... 

شوهری اومد و خیلی کارها رو انجام داد کمک پدرم و برادرم و امروز رفت ... 

اما بگم از شوهر خواهرم که دست =به سیاه و سفید نزد خیر سرش پسر داییمه اما هیچ کاری نکرد... 

روز اسباب کشی یه ساعت اومد و بعد رفت بعدش هم دیگه نیومد تا امروز که دیگه همه چی تموم شد یعنی اخرین اتاق هم چیده شد... 

خداییش وظیفه اش نبود ولی ادمی که این همه ماهه داماد این خونست اصلا نه مگه خونه عمه مرحومت نیست و به قول خودتون  این عمتون از همه عزیز تر نبود؟؟؟ 

ایناش به کنار ما از کسی توقع نداشتیم ولی خداییش کسی ازمون سارغی نگرفت نه عمه هام که اینقدر حرص داداششون رو میخورن به قول خودشون مه خاله هام و نه دایی هام البته خداییش زن دایی بزرگم روز اسباب کشی واسمون ناهار فرستاد ولی بقیه چی خداقل یه زنگ میزدین تامردا بفهمین مرده ایم با زنده؟؟؟؟ 

حالا همه اینا به کنار... 

بابام بهم فعلا پونصد تومن داده تا واسه نی نی خرید کنم و گفته هرچی هم خریدی بگو تا پولش رو بدم 

البته شوهری تهدید کرده و گفته حق نداری پول بگیری بابات از اول زندگیمون کم بهمون پول نداده که حالا واسه جزغله نی نی هم باید بنده خدا پول بده ولی من میدونم بابام خودش دوست داره پول بده خب ولی جدای از این حرفها بابام بهترین بابای دنیاست همیشه به فکر همه چی هست به قول شوهری بابام علم غیب داره خیلی اوقات ما لنگ پول بودیم بابام به موقع بدون اینکه حرف بزنیم بهمون پول رسونده نمیدونم چه طوری ولی خدا هیچوقت سایه محبتش رو از سر ما کم نکنه  

پدر شوهرمم همینطور بازنشستست ولی از اول زندگیمون واسه من و شوهری کم نذاشته قسط وام ازدواجمون رو که میده و تا چند ماهه دیگه تموم میشه گفته بعد از تموم شدنه اون قسط میخواد قسط های تاکسیمون رو پرداخت کنه تا ما فقط وام بانک مسکن رو بدیم 

خداییش شاید هرکی بشنوه میگه چون پول میدن میگی ولی اصلا اینطوری نیست واقعا محبتشون رو از جون و دلی حس میکنم که میگم هدوشون رو خیلی دوست دارم.... 

خدا همه ی پدرا رو واسه دختراشون و همه پدرشوهرارو واسه عروساشون نگه داره...

نظرات 4 + ارسال نظر
غزل عاشقی 12 تیر 1391 ساعت 06:09 ب.ظ http://the-best-of-me.mihanblog.com

خونه ی جدید مبارک آبجی.
نی نی رو ببوس

ممنون
هروقت شد بغلش کنم باشه میبوسم

miss.fati 12 تیر 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://proudgirl.persianblog.ir

ایشالله که به سلامتی یه نی نی خوشگل بیاری

سلامت باشی یه نی نی سلامت بعدش خوشگل موشگل

mohamad 13 تیر 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

salam motmaenam khoshgeli nini be dayesh mire makhsosan cheshmaye nazesh.khoneye jadid mobarak khoneye shadiaton beshe elahi.darbareye komamak nakardan ham begam khodaro shokr daye saleme va salamat hagh dari narahat bashi khodaye ma yani famil az delsozi faghat harf zadanesho yad gereftim be vaghte amal sorakh mosh 1 milion mikharim.khoda saye baba ro bala saret vase hamishe negah dare

بیخیال یه چیزایی گفتم دلم خنک شه فقط همین

ندا 21 تیر 1391 ساعت 02:14 ب.ظ http://nedaimani.blogfa.com/http://

عزیزم خیلی ماه می نویسی

انشاالله همیشه سایه اش بالای سرت باشه هر دو تا بابا ها رو می گم

همچنین شوشو تو

ممنون عزیزم به همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد