من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

چیز میزای کوچولو

اروم اروم داریم چیزای خانوم کوچولو رو میخریم 

یه عالم لباسای کوچولو جورابای کوچولویی که از دو بند انگشت کوتاهتره 

یه کالسکه ی قرمز سورمه ای... 

یه دونه کریر... 

شیشه شیر جهت اختیاط... 

پیشبند... 

ناخن گیر... 

امروزم ظرف غذا و شونه و برس و ایینه و قاشق و چنگال و یه چاقو که فقط دکور و رسما اب رو هم نمیبره اینقدر ناز و قشنگن که هر روز میشینم همش رو باز میکنم و کلی ذوق میزنم فقط کاشکی این مامان شوهر خانومه از این حرف های لج درار نمیزد... 

دیشب با شوهری رفتیم با کلی ذوق و شوق لباس بچه نگاه کردیم و یه پالتوی قرمز دخترونه انتخاب کردیم گفتیم بعدا بریم بخریم ... و خونه واسه مامان شوهره تعریف کردم خیلی خونسرد برگشته میگه شاید دخترم سلیقه تو رو نپسنده... اینقدر دلم شکست که حتی فرداش اسم اون پالتو رو هم نیاوردم ... 

شوهری هم که اصلا به نظرش این حرفا ناراحت شدن نداره و عین خیالش نیست میگه مامانم شوخی میکنه ... 

اره ارواح عمش... 

اگر شوخی میکنه چرا گاهی اوقات میگه بچمو هروقت بخوام ازت میگیرم مخصوصا وقتایی که من لباسای نی نی رو بو میکنم میگم کی بکشه بوی تنش رو بگیره؟؟؟ 

کاش مامانم زنده بود تا مجبور نمی شدم اینجا زایمان کنم... 

کاش عمه هام اینقدر خوب بودن که میشد واسه این کارا ازشون کمک گرفت یا حتی خودشون تعارف میکردن تا من از ته دلم خوشحال میشدم کاش خاله هام خودشون سرشون به نوه هاشون گرم نبود یا کاش حداقل یه مادربزرگ داشتم که واسم این کارو میکرد... 

ولی نه اول و اخرش جای خالیه مامانمه که دیده میشه ... 

مامانی کاش بودی .... 

دلم واست خیلی تنگ شده... 

از غصه دلم حتی واسه بابام هم زنگ نزدم این چند روزه میدونم زنگ بزنم گریم میگیره... 

کاش مامانم زنده بود... 

کاش...

نظرات 13 + ارسال نظر
لیلا 9 مهر 1391 ساعت 11:42 ق.ظ http://namedigareto.blogfa.com


قربونت.....بیخیال این حرف ها.... حرف همیشه و همه جا هست..... نی نی رو عشقه با اون وسایل دوست داشتنیش و عشقی که تو اومدنشه.........

ممنون بابت محبت و دلگرمیت

ari khanoom 9 مهر 1391 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.my-little-love.blogfa.com

سلام عزیزم
کاملا درکت میکنم تا بوده همین بوده مادرشوهر اگه حرف لج درار نزنه که مادرشوهر نیست منم از این حرفا گاهی میشنوم ولی خیلی محترمانه جواب میدم که نگن نفهمید خدا مامانتو رحمت کنه توکلت به خدا باشه که از هزارتا مامان مهربونتره.

ممنون مهربون

محیا 9 مهر 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://mahighermez72.blogfa.com

عزیزم...

مهم این هست که مامانت شما رو می بینه.. و با خوشحالیتون خوشحال میشه..

اسم این دختر کوچولو معلوم نشد؟ من نیکا و دینا رو دوست دارم..



مواظب خودتون باشید.. :)

احتمال زیاد اسمش رو بزاریم زیبا

عادله 9 مهر 1391 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.aadeleh.blogfa.com

چند تا معنی داره چوب رو که آتیش میزنن دیدی عرق میکنه به اون میکن ژابیز معنیهایه دیکشو سرچ کنی پیدا میکنی به زبون کردیه گمانم

ممنون

فاطمه 10 مهر 1391 ساعت 09:43 ق.ظ http://deleman43.blogsky.com/

سلام مامان نی نی کوچولو
به خدا توکل کن همه چیز درست میشه
تا میتونی شاد باش وفکرهای مثبت داشته باش هم برای خودت خوبه هم برای اون خانم خوشگله
توصیه ها ی یه مامان که خودش دوتا دخمل داره

ممنون واسه توصیه های قشنگت

حیران 10 مهر 1391 ساعت 07:13 ب.ظ http://tanhabato90.blogfa.com

سلام خانومی
یه روزی با دختر گلت میشینی و به همه این روزها میخندی

ان شاالله اگر بذارن

gismorvarid 11 مهر 1391 ساعت 06:30 ب.ظ http://gismorvarid.persianblog.ir/

مهم اینه که یه همسریه خوب داری

پس چی؟شوهرم گله گله

لیلی 12 مهر 1391 ساعت 04:11 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

مادرشوهرت داره حرص می خوره چرا پسرش دختر به این گلی رو دوست داره. شما فکر خودت و نی نی ت باش که اونها باد هوا هستن

مرسی چه خنک شد دل ماا

ویس 14 مهر 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://bakhte3fid.blogfa.com

ایشالا که نی نی تون به سلامتی دنیا بیاد




خدا مادرتو رحمت کنه .. به حرفاش توجه نکن بی خیالشون

maryam 9 آبان 1391 ساعت 03:04 ق.ظ http://1387220.blogfa.com

Vaaay setareeee koli gerye kardaaaaam: (((((((((((((((...be in chiza fek nakon golam...mohem ine to ye maman mishi bara dokhmaret va hamishe kenareshi nshalaa: *******

ممنون عزیزم

امین 20 آذر 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام
ببین همیشه این حرفا بوده وهست تو خودت باید یاد بگیری که ذوق وشوقتا واسه همه نکنی بعدشم شوهرت باید وباید که میون شما و مادرش کنترل کننده باشه یعنی هیچوقت نگذاره که کنتاکت پیش بیاد
چیزایی که مربوط به زندگیت میشه وماله خوده خودته هیچ دلیلی نداره که به مادرشوهرت میگی چیکار داری که واسش تعریف میکنی سعی کن همیشه تو حضوره اون سکوووت کنی ولی نه جوری که فکر کنه تو ناراحتی سعی کن مسائل زندگیتا تعریف نکنی تا اونم چیزی نندازه سره دلت اخرش مادر شوهر مادره ادم نمیشه
غصه چیزایی که نداری را نخور چون به هیچ دردی نمیخوره اون چیزایی که داریا بهشون اهمیت بده همین پدرت خیلی تنهاس سعی کن به اون توجه بیشتری کنی
مادر شوهرتم به عنوان یه همسایه بهش نگاه کن تا از حرفاش رنج نبری .

ممنون ولی من وقتی میام اینجا مینویسم خالی میشم بعدم ماجرا اونقدی که تو میگی جنایی نیست بابا...

امین 22 آذر 1391 ساعت 06:08 ب.ظ

پس یه عالمه ادمو سره کار میزاری یادم باشه دیگه نخونم ماجراهاتو چون تنشش به منم وارد میشه

نه هم بیا هم بخون قول میدم دیگه متشنج کننده ننویسم

امین 22 آذر 1391 ساعت 09:10 ب.ظ

باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد