دستاشو مشت کرده و با اخم و کنجکاوی بهشون نگاه میکنه...
اروم صداش میکنم...
ریحانه!!
هیچ عکس العملی نشون نمیده...
اینبار بابام صداش میکنه...
ریحانه خانوم!!!
میخنده و شروع میکنه به اغا اغا گفتن...
اینقدر این کارو تکرار میکنه تا خوابش میگیره و نق نق میکنه...
سرش رو میزارم رو ساعدم و شیرش میدم فوری با یه دست لباسم رو چنگ میزنه و با دست دیگه انگشتم رو محکم میگیره ...
لبخند میزنه و زل میزنه توی چشام و دیگه شیر نمیخوره اما به خندیدن ادامه میده...
بابام دوباره صداش میزنه...
ریحانه خانوم!
سرش رو برمیگردونه سمت صدای بابام...
بابا میگه تو عزیز منی؟تو مامانیه منی؟تو جون منی؟
میخنده و خودش رو میچسبونه به سینه من انگار خجالت میکشه اما بعد چند ثانیه دوباره برمیگرده سمت بابابزرگ انگار براش یه بازیه میخوا دوباره باهاش حرف بزنه...
میگم خوب دیگه خود شیرینی بسه شیر نمی خوری بزارمت زمین...
وریحانه دوباره میخنده...
دلم واسه خودم میسوزه که این ریحانه فسقلی داره جای من و خواهر و برادرم رو تو دل بابام پر میکنه ...
یه زمانی وقتی اهواز نبودم بابام زنگ نمیزد ولی بهش که زنگ میزدیم گله میکرد که چرا دیر به دیر زنگ میزنید
الان وقت و بی وقت چه زنگ میزنه و چه اس ام اس میده و سراغ این فسقلی رو میگیره به قول شوهری یه زمانی مارو میخواستن تا واسشون یه نوه بیاریم حالا اگر بخاطر ریحانه نبود و مامان و باباش نبودیم رامون هم نمیدادن تو خونه
اخه ریحانه از طرف من اولین نوه است و از طرف پدری اولین نوه پسریه یعنی از هردو طرف خیلی خوش به حالشه
فقط من و دخترک میدونیم بعد از یه خواب خوب باز شدن پوشک و پوشیدن یه شلوار تنها و خوابیدن روی تشکچه تعویض یعنی چی!!!
و فقط من میدونم اون قهقه های از ته دل ماله چیه...
دخارک از پوشک بدش میاد و با حتی یک قطره جیش هم توی پوشک گریه میکنه پس قرار گذاشتیم که فقط شبها موقع خواب و وقتی میریم مهمونی ریحانه پوشک بپوشه و من فداکارانه مدام لباس بچه بشورم...
میگم یه بی بی واش جنس خوب قیمت مناسب سراغ ندارین؟؟؟؟
راستی سال نو مبارک....