من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

اشتباه...


همزمان با من توی بیمارستان چهارده تا زن دیگه هم زایمان کردن که دو تای اونا پسر و بقیه دختر بودن اما دوتا از این اقا پسرا دختر از اب در اومدن خیلی باحال بود...
قبل از اینکه وارد بخش بشم یه خانومی عین من باردار بود و همزمان با من اومد تو به هردومون لباس دادن و گفتن عوض کنین از اونجا که هردومون برعکس خانومهای دیگه بدون هیچ دردی رفته بودیم سرخوش بودیم و سرحال و با هم دوست شدیم...
بهم گفت که بچه اش پسره و بچه ی قبلیش هم دختره  و خیلی خوشحاله که حالا هم یه دختر داره هم یه پسر...
خلاصه ما رو فرستادن روی دو تا تخت دور از هم و دکتر بهمون سرم زدن و نی نی من دنیا اومد و من رو برد اتاق ریکاوری که نزدیک اتاق زایمان بود و ریحانه رو بعد از اینکه به دستش دستبند اسم زدن و تمیز کردن دادن به عمه اش توی بخش زنان...
من توی ریکاوری بودم که از دم در اتاق دوستم رو دیدم که رفت سمت اتاق زایمان...
بین خواب و بیداری بودم که صدای دکتر رو شنیدم که اسم دوستم رو صدا زد و بهش گفت:ببین تو هم بچه ات دختره...
تا هنوز نافش رو نبریدم ببین که دختره مثل  اون خانوم صبحیه نگی بچه ام رو عوض کردین!!ببین هنوز به بدنت وصله و یه دختره ایناها...
وقتی دوستم رو اوردن تو ریکاوری پیش من حال نداشت ولی متعجب بود و میگفت دکتر سه دفعه سونو کرد و گفت پسره...
گفتم ولی دختر عزیزتره....
گفت بخدا دختر و پسرش برام هیچ فرقی نداره فقط تو شک اینم که چرا دکتر مطمئن میگفت پسر...
حالا بشنوید از اون بیرون که مادر این دوست من و دخترش چه بلوایی راه اناختن عمه ریحانه که همراه من بود تو بخش وقتی من رو بردن توی اتاقم اینو واسم تعریف کرد گفت اولا دختر اولیه این زن یه دختر هشت و نه ساله بود که زبون تندو تیز یه پیرزن هفتاد ساله رو داشت که هیچ کس زیر بارش نرفته بود و مادربزرگه مجبور شده بود با خودش بیارش تو بخش میگفت وقتی بچه رو بهشون تحویل دادن مادربزرگه شکه شده و بعد خندیده اماااا...
دختره شروع میکنه گریه کردن و میگه داداشم رو با یه دختر عوض کردن من داداشم رو میخوام که همون لحظه پرستاره بهش میگه غیر از صبح که دو تا پسر دنیا اومدن و قبل از زایمان مامان ت مرخص شدن هیچ پسری امروز دنیا نیومده خیالت راحت عوض نشده و میره خواهر شوهرم میگفت ولی دختره همینطوری گریه میکرده خواهرشوهرم از اونجا که خیلی مهربونه به دختره گفته دختر که خوبه وقتی بزرگ بشه همبازیت میشه دختره با گریه گفته همبازی کدومه هرچی واسش خریدیم پسرونس لباسا اسباب بازیها سرویس خوابش حتی شیشه شیرهایی که براش خریدیم همه پسرونست که خواهرشوهر من میگه حالا اگر ناراحتی واسه لباس دخترونه بیا این ساک لباسای دخترونه نی نیه ما واسه تو ساک لباسای پسرونه ماله ما خوبه؟دختره با عصبانیت میگه سرویس خوابش هم عوض میکنی یا فقط ساک لباساش رو می بخشی و بنده خدا خواهر شوهر من ساکت میشه و مادر بزرگه میگه حالا فهمیدین چرا هیچ کس زیر بار این بچه نرفته که مجبور شدم با خودم بیارمش...
از اونطرف تو ریکاوری دوست من که دیگه از شک درومده گفت بخدا برام مهم نیست دختر پسر بودنش فقط حالا از این ناراحتم که خونواده شوهرم نمیگن این دروغ میگفت هی میگفت بچم پسره
نمیگن این عقده پسر داشت دخترش رو میگفت پسره...
مردها هم که اجازه ورود به بخش رو نداشتن و شوهر من و شوهر دوستم بیرون بودن شوهری بعدا تعریف کرد که وقتی به گوش مرده رسیده که این یکی بچشم دختره اینقدر خوشحال شده که در دم بجای شیرینی به نگبان دم در یه تراول پنجاهی داده...
پرستاری که من رو به اتاقم برد میگفت صبح هم یه خونواده بهشون گفتن بچه پسره ولی دختر دنیا اومده میگفت باز این خوب بود هیچ پسری همراهش دنیا نیومد بگن عوضش کردن صبح اون خونواده میگفتن بچه ی مارو عوض کردین گفت تا اتاق رییس بیمارستان هم این ماجرا کشیده شده میگفت هردقیقه یکی از ماماها یا پرستارهای اتاق زایمان رو میکشیدن اتق رییس بیمارستان...
خلاصه اونشب ماجرایی بود واسه خودش...
وقتی ریحانه رو بردیم واسه تست شنوایی دوستم رو اونجا دیدم اسم دختر نازش رو گذاشته بود مائده به نظرم اسم خیلی بجایی بود ...
راستی خواهر بزرگه هم بود اما دیگه عصبانی نبود دوستم میگفت با چند دست لباس دخترونه که واسه بچه خریدیم راضی شده میگفت حالا که فکرش رو میکنم وسیله هاش زیاد پسرونه نبود قرمز و مشکی بود ...
با خنده گفتم یه جورایی هم دخترونه است هم پسرونه مگه نه؟

نظرات 14 + ارسال نظر
عروس 4 اردیبهشت 1392 ساعت 07:36 ق.ظ http://madarshoharam.blogsky.com/

خوبی؟
نی نی نازت خوبه ؟
چه ماجراهایی داشتی ، روز تولد کوچولوی من ، تو بیمارستان خبری نبودو من بودم و یه مامان دیگه .... اون یه اتاق و من یه اتاق ، زمان ترخیصش توی راهرو دیدمش ، اون هم برای دختر شدن ....

ma inghade behemoon khosh gozasht

مهکامه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 01:27 ب.ظ http://sepidjame89.blogfa.com

بیچاره خانمای ایرانی که حتی تو اون شرایطم باید به فکر
حرفِ خانواده شوهر باشن

ye kami ham hagh dasht

فریا 10 اردیبهشت 1392 ساعت 12:35 ب.ظ

منم سر پسرم گفتن دختره واین جوری شوکه شدم

vali ba mazast haaaaa

مهرناز 26 اردیبهشت 1392 ساعت 12:45 ب.ظ http://mehrparsa.blogfa.com/

...........@@@
............@@@@@@@@@
...............@@@@@@@@@
....................................@@
....................@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
....................@@@
......................@@
..................................................
@@@...............................@@@
@@@................................@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@
...@@@@@@@@@@@@@@

..................@@...@@
..................@@...@@
......................@@
......................@@
............................
...............@@@@
.............@@.......@
................@@@@@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
............................@@
..............................@

manam ye roooz misham

مسافر 2 خرداد 1392 ساعت 04:28 ب.ظ http://kooleposhti60.blogfa.com/#Scene_1

کجایی خانم خانوما؟

inja

فاطمه 9 خرداد 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://fatemeh-star.blogfa.com


سلام عزیزم
وبت و نوشته هات جالب و دوست داشتنی اند
بهم سربزن
با تبادل لینک موافق بودی خبر بده
فدات
بای

salam bale moafegham sare forsat sar mizanam

عروس 9 خرداد 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://madarshoharam.blogsky.com/

سلام عزیزم
خوبی؟ دخملی خوبه؟
مراقب خودتون باشین

salam hame khoooban to chetori???che mikoni ba ghomozalemin

مهدی 16 خرداد 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://mehdiis2.blogfa.com

سلام مریم توپولی به وبلاگم سر بزن

sare forsat hatman

زرگ ۲۳ 2 تیر 1392 ساعت 02:43 ب.ظ http://alighaffar-music.blogfa.com

تو را آرزو نخواهم کرد ، هیچ وقت !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که ;
خودت بیایی ،
با دل خود ،
نه با آرزوی من ...

ایران پخش 8 تیر 1392 ساعت 09:12 ق.ظ http://iran-pakhsh.com

فروشگاه اینترنتی ایران پخش راه اندازی شد.
انواع بدلیجات, ساعت باب اسفنجی , قاب های اتاق کودک , تابلو ها و قاب های ویترا در این فروشگاه با نازلترین قیمت ها به فروش گذاشته شده است. منتظر حضور گرم شما و نظرات و پیشنهاداتتون هستیم.

عسل بانو 10 تیر 1392 ساعت 12:44 ب.ظ http://asalbanoo.blogfa.com

سلام عزیزم.قدم نورسیدت مبارک.باورودش به خونت صفا و عشق میاره والبته مسولیت زیاد.لینکت کردم دوست داشتی لینکم کن.

salam azizam mamnooonam

فریا 12 تیر 1392 ساعت 12:10 ق.ظ

کجایی دختر؟یه خبری؟[:S001:

salam khooobam zendam net dame dastam naboood

مهسا 12 تیر 1392 ساعت 06:36 ب.ظ

چقدر خاطراتت شبیه خاطرات مامان ریحان جونه.نکنه دو قلو بودین از هم دورافتادین.؟!

reihan jooon kie?khooob man mamane reihanam

مهشید 17 تیر 1392 ساعت 09:34 ب.ظ http://ye2khtare.blogsky.com/

سلام مامان تپلی خوبـــــــــی عزیزممممم؟؟ نینیت بزرگ شد؟؟ ازطرف من ببوسشش
ای بااب چرا همه نوشتن سنو گفته بچه پسرهولی دختر شد؟! یعنی دختر پسر نمیشه؟؟فقط پسر دختر میشه؟؟
میخوام آمادگیشو داشته باشم در آینده ای دور که بهم بگن الکی خرذوق نشن..آخه پسر خیلی دوس دارمممم
راستی از طرف من میزد یتو دهن اوندختر فوضوله

سر فرصت میارمش خدمتتون خودت صفاش بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد