من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

دردسر


 خواهرت میخواد یه مانتو بخره و ازت میخواد همراهش بری وتوهم میگی که شاید منم یکی خریدم و تو جوجه رو زیر بغلت میزنی و همراهش میری و از مغازه سوم یه مانتوی کرم رنگ و ساده میگیری اماخواهر جوون ...از تو دهتا مغازه اول هیچی نمی پسنده پونزده تا مغازه هرکدوم چندتا مانتو دارن که یکیش مدلش ایراد داره جنسش خوبه یکیش چاقش میکنه ولی مدلش خوبه یکیش قدش رو کوتاه میکنه ویکی خیلی لاغرش میکنه یکی سایزشون جور نیست یکی اصلا تموم شده و تا هفته دیگه واسشون میرسه... و خواهر شما با هزار زحمت بالاخره یه مانتو باب مبلش انتخاب میکنه که تازه بره و پرو کنه میره داخل اتاق پرو بعد از ده دقیقه در و باز میکنه و با دماغ اویزون میگه که دوستش نداره خانوم فروشنده به دادت میرسه و می گه وای انگار به تن شما دوختن خواهر جون دهن کج میکنه و میگه دارین مسخره ام میکنین و با غصه زیاد شاهد بسته شدن در پرو عوض کردن لباس خانوم میشین و میاد بیرون در حالی که با اخم میگه میخواد باز هم توی بازار بگرده وشما خسته از این همه بازار گردی به دنبالش راه میوفتین...
 جوجه کوچولو خوشحال از اینکه بیرون خونست تو بغل شما با دیدن ادمها ذوق میزنه
بالاخره توی هزارمین مغازه یه مانتو پیدا میشه که هم خواهری میپسنده هم با معیارهای شوهر خواهری جور در میاد خوشحال و خندون مانتو رو میخرین و میاین خونه اما....
توی خونه خواهری مانتو رو برای هزارمین دفعه پرو میکنه و بالاخره میگه زیاد دوستش ندارم اما شما دیگه از کوره در میرین و این مریم توپولیه که میتازه....
ـ:بیخود دوستش نداری من و با این بچه سرتاسر شهر چرخوندی که که تازه بگی ازش خوشت نمیاد تو بیخود میکنی واسه مهمونیه فردا شب هم همین مانتو رو تنت میکنی یعنی چی سه روز این مانتو رو خریده بیست وچهار ساعته داره پروش میکنه خب خواهر من معلومه دلت رو میزنه بسه دیگه....
و خواهر به ارومی مانتورو ازتنش در میاره و میگه میدونین کم کم دارم به این نتیجه میرسم برعکس مانتو های دیگم من رو خیلی لاغرتر نشون میده...
داداشی میگه:اصلا این مانتو یه جور دیگه قدت رو بلند میکنه...
بابایی میگه:خیلی هم پوشیده است....
شوهر خواهری میگه:میدونی چیه به نظرم بریم یه رنگ دیگشم بگیر....
و اینطوریه که مریم توپولی باعث میشه خواهری اون مانتو رو بپوشه و صداش هم در نیاد...
خب خواهر من میری خرید کفر همراهت رو درنیار دیگه خب اینبار این کارو بکنی وسط خیابون خودم رو پرت میکنم جلوی ماشین....(بین خودمون باشه هر بار این رو میگم و هربار خواهری همین کار رو میکنه و من هربار سالم باهاش برمیگردم خونه...)
این بود گزارش خرید مانتوی خواهر خانومی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد