-
عادت بد
24 شهریور 1394 16:52
کاش میشد ادم یه دارو بخوره و ازون به بعد معنای همه ی متلک ها و گوشه و کناره ها رو که بهت میزنن درک کنی کاش میشد خیلی راحت متوجه بشی که چند نفر دوست ندارن توی جمعشون باشی اینطوری آدم خیلی آرومه و میفهمه یه جایی طفیلی نیست
-
جای خالیه مادرم
5 خرداد 1393 02:08
وقتهایی که دخترک خودش رو به خاله هام میچسبونه اون موقع است که تازه جای خالیه مامانم رو حس میکنم احساس اینکه دخترم با تمام بچگیش حس میکنه میون این همه محبت بی دریغ خاله و دایی و پدربزرگ جای خالیه محبت کسی وجود داره کسی که بتونه به راحتی به جای من بهش ارامش بده گاهی اوقات من هم از مادر بودن خسته میشم و دلم میخواد ققط...
-
روزگار کودکی
1 شهریور 1392 17:19
شماهام بچگی ها توی کوچه با دخترا لی لی بازی میکردین چه حالی داشت... ما جلوی در خونه هامون سنگ فرش های سیمانی بزرگی بود که طبق یه قانون نانوشته بین همه دخترای شهرک نفت همه جا لی لی بود اخه کاملا بی عیب و نقص بود هرجا که میخواستی بازی کنی لی لی اماده بود...فقط کافی بود شماره هارو بنویسی تا لی لی حاضر باشه و شروع کنین به...
-
شیطون بلا
1 شهریور 1392 17:18
تا حالا شده تو خواب یه چیزی ببینی و یه حرکتی بکنی که اون حرکت باعث بیداریت از خواب بشه من چند دفعه از این اتفاقا افتاده ... یکی دوبار تو خواب دستم رو بلند کردم و وقتی اوردم پایین شپلق خورده تو گوش شوهری بدبخت از همه جا بیخبرم منه پرروام بااینکه گیج و منگ بودم خودم رو به خواب زدم و از لای چشم هام به قیافه مظلوم و...
-
نماز
1 شهریور 1392 17:12
من اصلا خجالت نمی کشم که اعتراف کنم دو روزه شروع کردم نماز میخونم و توی همین دو روز خیلی چیزا تغییر کرده باور کنین حتی اراده من واسه دوباره رژیم گرفتن... من نامردم اگر تا عروسی پسر داییم به وزن و هیکل سابقم برنگردم... البته خدایی خب من یه زنم یه خانوم ... ولی روی قولم میمونم
-
عطر کودکی
1 شهریور 1392 17:10
نمیدونم شما هم این کار رو انجام میدادین یا نه... راستش تا جایی که یادم میاد پدر و مادرم هیچ وقت روی تختشون نخوابیدن همیشه رختخواب مینداختن روی زمین میخوابیدن پدر من همیشه شش صبح میرفت سر کار اخه کارش عملیاتی بود روی چاههای نفت بود البته این حرفها مال اونموقع است که من شاید اول و دوم ابتدایی بودم بعد از اینکه پدرم...
-
...
1 شهریور 1392 17:08
شب شهادت حضرت علی دعای جوشن کبیر رو با خواهرشوهر بزرگ دخترش با تلویزیون همراهی کردیم چقدر گریه پکردم یاد اهواز و شب های احیا خونه داییم افتادم اون سالی که خودم به تنهایی سحری رو بین اون همه ادم تقسیم کردم و اون سینی های سنگین جابجا کردم فقط واسه گرفتن یه حاجت خدایا من که حاجتم رو نگرفتم ولی دل تو رو شاد کردم چون به...
-
هوای خنک
1 شهریور 1392 17:06
یه چیزایی از بچگی هام که با پدربزرگم شب ها توی حیاط میخوابیدیم یادم میاد اما خیلی مزش رو نشنیده بودم تا اینکه اونشب توی کرمانشاه شب خونه خواهر شوهرم خوابیدیم و لی نه زیر سقف خونه زیر سقف اسمون اینقدر مزه داد ریحانه رو توی پتو پیچیدم و توی تراس خونه عمه خانوم که از حیاط هم بزرگتره خوابیدیم.... چه حس شیرینی بود .......
-
[ بدون عنوان ]
26 مرداد 1392 13:34
http://s1.picofile.com/file/7896736555/IMG_1183.jpg اینجا هم جوجه کوچولوی من بعد ار کلی شیطنت غش کرده
-
[ بدون عنوان ]
26 مرداد 1392 13:18
http://s2.picofile.com/file/7896710428/IMG_1271_Copy.jpg اینم عکس ریحانه امیدوارم باز بشه این تولد شش ماهگیش هست
-
من تسلیم نمی شم
21 تیر 1392 01:30
نه بابا این بلاگ اسکای جدید هم بد نیست غیر از اینکه قالب قبلیم رو که خیلی دوست داشتم گم کرده دیگه مشکلی ندارم تازه با قبلی اگر بلد نبودم عکس بزارم بااین یکی حتی نمیدونم از کجا باید اقدام کنم دیگه اینکه دمای هواهام هم پریده خب دوستشون داشتم.... درکل این مشکلات کوچیک نباشه من هیچ مشکلی بااین بلاگ اسکای جدید ندارم ......
-
مادر سوسکه به بچش میگه قربونه دست و پای بلوریت...
21 تیر 1392 01:28
دختر داییم میگه: خدا وقتی چشمای ریحانه رو افرید نگاه کرد دید خیلی درشته واسه همین دوتا فرشته صدا زد و بهشون گفت گوشه های چشم این کوچولو نگه دارید تا چشماش نیوفته واسه همینه که چشماش عین چشمای ژاپنی ها رو به پایینه.... الهی مامانی قربونه خودت و چشمات بره
-
کپل مدرسه موشها
21 تیر 1392 01:26
داداشم سینی غذاش رو اورده که غذا بخوره ریحانه اول یکم باغصه نگاه میکنه و بعد رو به من دهنش رو باز میکنه بغلش میکنم و میبرمش توی اشپزخونه از غذایی که ظهر واسش درست کردم گرم میکنم و بهش میدم.... بابام یه ظرف هندوانه میاره که بخوره ریحانه باغصه نگاه میکنه خب مسلم که یه ذره هندونه بهش میدیم... خواهرم یه الو دستش میگیره که...
-
دردسر
20 تیر 1392 02:33
خواهرت میخواد یه مانتو بخره و ازت میخواد همراهش بری وتوهم میگی که شاید منم یکی خریدم و تو جوجه رو زیر بغلت میزنی و همراهش میری و از مغازه سوم یه مانتوی کرم رنگ و ساده میگیری اماخواهر جوون ...از تو دهتا مغازه اول هیچی نمی پسنده پونزده تا مغازه هرکدوم چندتا مانتو دارن که یکیش مدلش ایراد داره جنسش خوبه یکیش چاقش میکنه...
-
خوشبختی همین جاست
20 تیر 1392 02:25
نیمه های شب... خونه دایی شوهرت مهمونی... کوچولوی شیرینت خوابیده.... همسرت کنارت اروم گرفته و بهت قول داده هفته دیگه تورو میبره اهواز پیش خونوادت... اینقدر ارومی که از این ارامش لذت میبری... اصلا برات مهم نیست توی دنیا چی میگذره... مهم اینه که تو خوشبختی... حتی اگر یکی دوتا قسط خونه عقب باشی... تو خوشبختی حتی اگر...
-
جای خالیه کسی
20 تیر 1392 02:24
روی شکم روی زمین دراز کشیده و داره تلاش میکنه سیبی رو که دستش دادم گاز بزنه اما با اون دوتا دندون نصفه نیمه و دهن کوچولو غیر ممکنه و بالاخره سیب از دستش قل میخوره و میره پیش پای بابابزرگ سرش رو بلند میکنه و میگه:ادا... پدرم با لبخند میگه:چی شد بابایی ؟سیبت از دستت در رفت؟و اروم با دست سیب رو به طرفش هل میده ... اینبار...
-
[ بدون عنوان ]
20 تیر 1392 02:22
ازوقتی شکل و قیافه بلاگ اسکای عوض شده دیگه حسش نیست بیام بنویسم تازه چندتااز حروف مهمه کیبورد هم پاک شده یکمی دیگه تنبلی میکنم و پیازداغ این ماجرا هم نی نی گولوی خودمه که اینقدر شیطون و پرسروصدا شده که نگو... یک لحظه هم تنهایی رو تحمل نمیکنه وقتی هم همرام میاد پای کامپیوتر واسه همه چی حمله میکنه...اصلا جونوری شده واسه...
-
اشتباه...
2 اردیبهشت 1392 13:30
همزمان با من توی بیمارستان چهارده تا زن دیگه هم زایمان کردن که دو تای اونا پسر و بقیه دختر بودن اما دوتا از این اقا پسرا دختر از اب در اومدن خیلی باحال بود... قبل از اینکه وارد بخش بشم یه خانومی عین من باردار بود و همزمان با من اومد تو به هردومون لباس دادن و گفتن عوض کنین از اونجا که هردومون برعکس خانومهای دیگه بدون...
-
اسم
2 اردیبهشت 1392 13:30
یکی از فامیلای دور پدرم توی نامزدیه پسرعمه ام من رو دید... برای اولین بار ریحانه رو میدید... قدم نورسیده رو تبریک گفت و با لبخند پرسید اسمش چیه؟ گفتم:ریحانه... با لبخند گفت:ریحانه،ریحان،ریحون... وبعد ادامه داد:نعنا...ترخون...جعفری...شوید...تره.... بدون هیچ لبخندی زل زدم توی چشماش و تا محو شدنش تو افق چشم ازش...
-
یه پیشنهاد
2 اردیبهشت 1392 13:29
شب تا صبح بیدار بمونین و یه وبلاگ باحال بخونین بعد وقتی صبح تازه میخواین بخوابین قبلش یه دوش بگیرین ببینین چه حالی میده اصلا لامصب خوابهایی که میبینین خوشمزه تره باور کنین
-
مغز بادوم
31 فروردین 1392 15:24
دستاشو مشت کرده و با اخم و کنجکاوی بهشون نگاه میکنه... اروم صداش میکنم... ریحانه!! هیچ عکس العملی نشون نمیده... اینبار بابام صداش میکنه... ریحانه خانوم!!! میخنده و شروع میکنه به اغا اغا گفتن... اینقدر این کارو تکرار میکنه تا خوابش میگیره و نق نق میکنه... سرش رو میزارم رو ساعدم و شیرش میدم فوری با یه دست لباسم رو چنگ...
-
شهر من
28 فروردین 1392 14:48
گفتی اینجا بوی فاضلاب میده... اهواز؟شهر من؟ گفتی اینجا گرمه!اگر گرمه به گرمای دله مردمشه... گفتی همه عرب هستند و هیچ کدوم فارسی سرشون نمیشه... اول اینکه اینجا همه عرب نیستند و ما چند قومیت هستیم... دوم اینکه شاید تو با فرد عربی روبرو شدی که مثل بعضی از ترک ها تعصب داشته دوست نداشته به فارسی صحبت کنه... گفتی اهوازیها...
-
پوشک
17 فروردین 1392 13:09
فقط من و دخترک میدونیم بعد از یه خواب خوب باز شدن پوشک و پوشیدن یه شلوار تنها و خوابیدن روی تشکچه تعویض یعنی چی!!! و فقط من میدونم اون قهقه های از ته دل ماله چیه... دخارک از پوشک بدش میاد و با حتی یک قطره جیش هم توی پوشک گریه میکنه پس قرار گذاشتیم که فقط شبها موقع خواب و وقتی میریم مهمونی ریحانه پوشک بپوشه و من...
-
بلدی؟؟؟؟؟؟
25 اسفند 1391 15:19
دماغتون رو بگیرید و سعی کنید برای ۵ ثانیه بگید «ممممممممم» بعله یه همچین کارایی بلدم من !
-
قیامت
25 اسفند 1391 15:17
دلتنگ کودکی ام یادش بخیر قهر می کردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت می شد...
-
گاهی...
25 اسفند 1391 15:16
یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !
-
[ بدون عنوان ]
25 اسفند 1391 15:14
ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند . تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که در کوپه...
-
[ بدون عنوان ]
25 اسفند 1391 15:07
دخترک را در آغوش میگیرم، سرش را میبرد میان موهایم و با صدایی بریده بریده میگوید که آغوشم برایش پر از آرامش و امنیت است. دخترک را بیشتر در آغوش میفشارم، نمیگذارم که بفهمد، من خودم به دنبال آرامش گم شده هستم؛ خیلی احساس شیرینی است در اغوش کشیدنش...
-
واقعا
25 اسفند 1391 15:02
بعضی از دوستی ها مثل دوستی تام و جریه سر به سر همدیگه میذارن همدیگرو اذیت میکنن همدیگرو عصبانی میکنن اما باورکنید نمیتونن بدون هم زندگی کنن...
-
قهوه نمکی
25 اسفند 1391 14:47
پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه پسر کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد … آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد. در یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی...