-
غذا
10 بهمن 1390 01:12
ما گشنه ایم! ما خیلی خیلی گشنه ایم! ما غذا نداریم بخوریم! آخه میدونین من امروز یه کمی گشادیم گرفته بود صبح تا ساعت یازده خواب بودم وقتی هم بیدار شدم یه بسته مرغ یخ زده انداختم تو قالبمه و اب ریختم توش گذاشتم رو بخاری تا ظهر که شوهری اومد حاضر بود ولی آقا اومده میگه من برنجم میخوام منم به زور یه برنجی واسش پختم بعد...
-
دزدی
7 بهمن 1390 18:57
اینو یه بنده خدا تعریف کرد از کجا شنیده بود نمیدونم ولی روش جالبیه واسه دزدی؟؟؟؟ مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه... راننده واسه یه...
-
شیطان کوچک
7 بهمن 1390 18:46
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودک خیلی اهسته گفت :«نه» رییس...
-
i love you
1 بهمن 1390 03:28
اینو واسه خودم گذاشتم نصف شبی احساساتم واسه خودم یه هو قلمبه شد اینم واسه شوهرم ♥Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥...
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1390 15:30
دلم خیلی واسش میسوزه گناه داره به خدا!!!!!
-
یادم باشه که همیشه:
29 دی 1390 15:15
ذره ای حقیقت پشت هر فقط یه شوخی بود کمی کنجکاوی پشت هر همینطوری پرسیدم مقداری خرد پشت چه میدونم و اندکی درد پشت اشکالی نداره وجود دارد.
-
کتک
29 دی 1390 14:59
الان به زور جیغ و داد و ناز کردن شوهری رو از پای کامپیوتر بلند کردم اینقدر حال داد کیف میده زور بگی من عاشق شوهریمم ولی چهارده روز دیگه تولد منه صداش رو در نمیارم ببینم شوهری میخواد واسم چی کار کنه من هدیه تولدش رو چهار ماه پیش بهش دادم یه ماساژور خوشجل بهش دادم آخه عاشق ماساژه بچم... البته تولد شوهری اول اسفنده ولی...
-
همسایه
29 دی 1390 12:23
خب ما یه همسایه داریم که پشت بوم خونه اش دقیقا مشرف روی تراس خونه ما! و این همسایه یه جورایی کفتر بازه!!! یه عالم کبوتر داره که توی یه اتاقک روی پشت بوم نگهشون میداره البته نمیگم کبوتر داشتن بده آخه شوهری هم یه عالم کبوتر داره اما همشون توی حیاط هستن و شوهری اونا رو جلد کرده که از حیاط بیرون نمیرن حتی همسایه های ما...
-
اطلاعات لطفا!!!
28 دی 1390 16:48
این یه داستانه: خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم و لذت می بردم. بعد از مدتی کشف کردم که موجودی...
-
مهریه
26 دی 1390 23:42
همونطوری که میدونید من با یه پسر از کرمانشاه ازدواج کردم که رابطه اشنایی ما یه دوست خانوادگی بود... و خواهر من با پسر داییم ازدواج کرد... خب مهریه من رو پدرم با مشورت داییم هزار سکه انتخاب کردن و توی مهظر بخاطر حاج آقای عاقد بابام نصفش کرد و شد پونصد تا... واسه عقد خواهرم ، خواهرم و پسر داییم با هم روی چهارده تا سکه...
-
من خوبم
26 دی 1390 14:25
این چند وقته خیلی دلم میخواست بنویسم ولی سرمون خیلی شلوغ بود . خواهر شوهری از اهواز اومده بود با گل پسر ناز و تپل و رودارش حسابی مشغول بچه داری بودم آخه تازه راه افتاده و حسابی شیطونه از دستش فقط خودمون رو با میخ به دیوار وصل نکردیم. هر چقدر از بامزگیهاش بگم کم گفتم ... بعد برادر شوهرام اینجا بودن و خواهر شوهر بزرگم...
-
قول دادم بر میگردم
23 دی 1390 16:40
گفتم بر میگردم میام مینویسم میام حرف میزنم کلی درد و دل دارم کلی
-
من اومدم کسی از دوریم هلاک نشه
22 دی 1390 20:07
از این ویروس جدیده گرفتم تمام اتخوان های محترممان درد میکند و به زور از زیر زدن آمپول شانه خالی کردیم میام خیلی زود شاید فردا من عاشق بچه هام حالا میام میگم براتون دلم واسه همتون تنگ شده بود خیلی دوستون دارم دوست جونای گلم
-
مهمان دارم
4 دی 1390 21:56
سلام دوست جونا گلم داداشم اینجاست من تو دلم عروسیه آی خوشحالم که اینجاست هر چند جای بابام خالیه ولی خوب با داداشه حال میکنیم شوهری اینقده خوشحاله چون تا حالا از خونواده من کسی نیومده خونمون اینجا شوهری دلش غنج میره آی تند تند میبره این داداشیه منو میگردونه آی تند تند واسش کباب درست میکنه که داداشیه من فکر کنم از ذوقش...
-
اینطوری بود دیگه!!!
1 دی 1390 02:16
من دو تا برادر شوهر دارم که سنشون تو مایه های سی و هشت و چهل ساله و این دو تا از شوهری من بزرگترن ولی مجرد هستن این مامان شوهر منم هر کاری میکنه این دو تا زن نمی گیرن اینقدر دخی های خوشگل واسشون پیدا می کنه ولی خب این مای برادر شوهر های من زن بگیر نیستن... امروز که با مامان شوهر و بابا شوهرم بیرون بودیم به این نتیجه...
-
یه خواهش کوچولو
27 آذر 1390 15:39
الان یهویی بغضم ترکید شوهری خواب بود و منم اروم خزیدم توی بغلش و گریه کردم و اونم که از گریه بدش میاد گفت گریه نداریم !!!!! با گریه گفتم میشه یه کاری کنی واسه شب یلدا اهواز باشیم؟!! خب چی کار کنم اخه بابام رو میشناسم میدونم شب یلدا یه عالم خوراکی میخره و ته دلش آرزو میکنه کاش من و حمید اهواز بودیم که همه دور هم باشیم...
-
راز
25 آذر 1390 14:22
راز راه رفتن است راز رودخانه پل راز آسمان ستاره است راز خاک گل راز اشک ها چکیدن است راز بال ها پریدن است راز صبح آفتاب رازهای واقعی راز های برملاست مثل روز،روشن است راز این جهان خداست باز هم از عرفان نظر آهاری
-
یادتونه اون سالها؟
25 آذر 1390 00:54
یادتونه بچه بودیم نذری ها بوی بهتری داشت؟ یادتونه اون موقع هنوز این ظرفهای یه بار مصرف هنوز نیومده بود وقتی نذری می بردیم باید وامیستادیم پشت در تا ظرف رو واسمون بیارن چقدر حرص میخوردم وقتی ظرف رو کثیف واسم میاوردن کلی خوشحال می شدم وقتی ظرف پر بود حالا یه شاخه گل چند تا شیرینی و شکلات یا یه شاخه نبات یا هر چیز دیگه...
-
میام زود
24 آذر 1390 02:38
سلام خوبم میام دوباره گفته بودم درگیر تعمیرات خونه ایم داره تموم میشه میام یه چیزایی تو دلم هست باید بنویسم نمیدونم شاید تو ذهنم ولی میام باور کنین از دوریه منم کسی خودکشی نکنه لطفا میدونم کشته مرده زیاد دارم ارواح عمه ام
-
دلم خیلی گرفته
13 آذر 1390 16:09
تا شوهری چیزی میگه گریه می کنم با اینکه میدونم همش شوخیه اشکم اومده در مشکم دست خودم نیست همش گریه میکنم چرا ؟ دلم میخواد برم تو یه روضه بشینم و حسابی گریه کنم ولی اینجا انگار هیچ کس برنامه نداره از هیچ خونه ای صدای نوحه نمیاد!!! فقط شبا تو خیابون مردم زنجیر میزنن توی یه شهر به این کوچیکی چهار تا هیئت هست ولی تو هر...
-
دل کاغذی
12 آذر 1390 17:01
دلم یک ورق پاره ی نازک است دلم را مچاله نکن نگو این که یک کاغذ باطله است به سطل زباله حواله نکن دلم دفتری کاهی است ورق های آن را نکن زود زود بیا بعضی از صفحه ها را بخوان از اول ببین حرف،حرف تو بود اگر باز از دست من دلخوری بیا این ((ببخشید))هم مال تو نرو صبر کن،یک کمی صبر کن بیا اصلا این دل دلم مال تو این شعر مال عرفان...
-
هـــــــــــــــــــــی...
12 آذر 1390 16:51
سلام من برگشتم الان قصر شیرینم امروز صبح هم اینترنتمون شارژ شد... ولی هنوز خونه ما در دست تعمیر میباشد... هنوز دستشویی نداریم ... اب نداریم... و ما همچنان بر روی دنده لج میباشیم و شب ها طبقه بالا در خانه خودمان میخوابیم و به طبقه پایین نرفته و من همچنان ساعت 4 صبح شوهری را از خواب ناز بیدار میکنم تا تو تین سرما با من...
-
حتی اگه...
8 آذر 1390 13:52
حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش!... حتی اگه با هم دعـوای بـدی کرده باشیـد، ببـوسیـدش! حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش! حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی کوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش! حتی اگه برچسـب ”بد اخـلاق” بهـتون چسبـونده باشه، ببـوسیـدش! حتی اگه بهتـون گیر بیخـود داده باشه، ببـوسیـدش! حتی...
-
دلم پر میکشه
7 آذر 1390 22:43
دلم واسه شوهری تنگ شده الان تقریبا یه سه هفته ای هست اهوازم و بدون شوهری یه دل کوچولو داره که خدا یادش رفته توش نفرت و حسد و کلا بدی جا بده دلم واسه ناز کردناش بدخلقی هاش واسه... مهربونیاش نازکشیدناش تنگ شده با اینکه دو روز اومده بود ولی من اونقدر مریض و سرما خورده بودم که نشد بودنشو بفهمم وقتی هم خواست بره ترسید منو...
-
خبر خبر
6 آذر 1390 21:37
یادتونه گفتم خونمون یه خبرایی بوده عقد خواهرم بود با پسر داییم خیلی خوش گذشت البته به بقیه من که از زور سرماخوردگی داشتم پس می افتادم البته جشن عقد بعد از محرم و صفره ولی اون شب بعد از محظر (محزر.مهظر.مهضر.محضر.مهزر. هر کدوم درسته)همه اومدن خونه تازه بعضی از دخترخاله ها و پسر عمه هام با زناشون هم اومدن زدیم و رقصیدیم...
-
سرما خوردم
4 آذر 1390 12:29
سلام سرما خوردم بد دارم میمیرم منم که ترسو از ترس آمپول نمیرم کتر ابریزش بینی سوزش گلو سر درد و سر گیجه برام دعا کنید زنده بمونم همه اینا به منار شوهری اومده اهواز منم با این حالم نمیتونم نازشو بکشم دیشب خونمون یه عالمه ماجرا بووود حالم خوب شد میام تعریف میکنم
-
ارزوهای کودکانه
30 آبان 1390 14:48
من تپلم یعنی چاقم قد بلندم ۲۶ سالمه کاردانیه سخت افزار دارم ازدواج کردم شاید هم تا چند وقته دیگه مامان بشم اما... دوست دارم آبنبات چوبی بخورم... گاهی اوقات زنگ در خونه هارو بزنم و فرار کنم... عروسک بازی رو هنوز هم دوست دارم... دوست دارم نقاشی بکشم یه خونه یه درخت یه تاب یه دختر با لباسای رنگی رنگی... دوست دارم با بچه...
-
قابل توجه قورباغه های سبز
28 آبان 1390 14:56
مارهاُ؛قورباغه ها را میخوردندو قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند. تا اینکه قورباغه ها علیه مارها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها بعضی از مارها را خوردند و بقیه را هم تارو مار کردندو قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند. طولی نکشید که لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها و قورباغه ها...
-
گم شده ام
28 آبان 1390 14:14
احساس میکنم خودم رو یه جایی جا گذاشتم ... جایی که یادم نمیاد هرچی فکر می کنم نمیدونم آخرین بار خودم رو کی دیدم... کمتر میخندم... شوهری راست میگه خیلی بد اخلاق و بدعنق شدم نمیدونم چرا... شاید چون ... نمیدونم در هر حال هر کس خود واقعیه من رو جایی دید بهم خبر بده مژدگانی بگیره
-
مبــــــــــــــــــــــــــــــارک
24 آبان 1390 12:22
سلام عیــــد ولایــــت بر همــــه مبـــارک ای جوووووووووون امروز تعطیله یعنی بابام خونست و منم که اهوازم بدون شوهری تا میتونم خودم رو واسه بابایی لوس میکنم بازم عیدتون مبارک