من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

شیطان کوچک

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»

رییس پرسید: «بابا خونس؟»

صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»

ـ می تونم با او صحبت کنم؟ 

کودک خیلی اهسته گفت :«نه»

رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»

ـ بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

دوباره صدای کوچک گفت: «نه»

رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»

کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»

رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»

کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است!»

ـ مشغول چه کاری است؟

کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»

رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»

صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»

رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»

کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»

رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد:


«من»


نظرات 5 + ارسال نظر
Nima 7 بهمن 1390 ساعت 06:56 ب.ظ http://nimacruise.blogsky.com

عجب وروجکی بوده ها !

سوسن 7 بهمن 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

اسم جدید مبارک باشه خانوم

اسم جدید؟؟؟؟

سوسن 8 بهمن 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

ستاره پائین مطلباته نگو که خبر نداری؟!

اون اسم من توی وبلاگ همیشه بوده خیالت راحت چیزی رو عوض نکردم من ستاره زندگی خودم هستم

امین 22 آذر 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

عجب کره خری بوده
بزنم لهش کنم بهم استرس وارد کرد

یعنی دیوونه کره خرهای اینطوریم

امین 23 آذر 1391 ساعت 10:56 ق.ظ

مایه همچین کره خری تو خونمون داریم هر وقت میاد اینجا من از خونه میرم بیرون که اعصابما خورد نکنه

همین که میگم در اخرین کثافت کاری که انجام داد رفت تمام اسباب بازی ها و ساختمون های کوچولوشا برد ریخت تو توالت فرنگی ومن دو روز دستم به توالت بند بود اخرشم نتونستم یکیا اوردم توالتا کند اشغالاشا در اورد و دوباره بستش البته این یکی از هزارتا گنده کاری بود که انجام میداد اونم ماله این بود که من توخونه نبودم هر غلطی خواسته بود کرده بود
اگه هم دست بهشون بزنیم هزارتا ننه اقا پیدا میکنند که میگند نکن بچمووووو ولی خب اینجانب عمو کوچیکه هرکاری بخواد میکنه

حال میکنم با این کره خرا که کفر عمو ها و دایی کوچیک ها رو بالا میارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد