-
میم...مثل مرد
25 اسفند 1391 14:24
مرد از زن خیلی تنهاتره ! مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد ! مرد موهاش بلند نیست که توی بی کسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همه دنیا ! مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی بشه ! مرد حتی درداشو اشک که نه ، یه اخمِ...
-
کوچولوی من
17 اسفند 1391 14:24
این فسقلسه من دو ماهه شده واکسنش رو زد کلی هم اذیت شد... ولی خدایی خیلی خوش اخلاقه و مهربونه و خنده رو... اسمش رو که صدا میزنم بر میگرده... صدا من رو از هرجا میشنوه بر میگرده سمت صدای من... اغغغغ اغغغغغ میکنه... قدش شصت و دو سانته... وزتش شش کیلو.... راستی اهوازم پیش بابام دارم خوش میگذرونم و هنوز هیچی ئاسه عید نخریدم...
-
ریحانه
28 دی 1391 02:17
سلام به همگی دخترم به دنیا اومد ما خوبیم همه خوشحالیم اسمش شد ریحانه شب اربعین دنیا اومد میام عکس هم میزارم بچه اروم و ساکتیه برامون دعا کنید که بتونیم یه دختر خوب تربیت کنیم ممنون از همه احواپرسی ها... زودی میام
-
یلدای همه مبارک
1 دی 1391 01:34
امشب شوهری خسته بود و زود خوابید واسه همین ما یلدا نداریم به جاش فردا شب کنار هم تا صبح بیدار میمونیم ...قصد کنار هم بودنه حالا چه فرقی میکنه امشب یا فردا شب علی الحساب که برادر عزیزمون نستراداموس ضایع شد و هیچ اتفاقی نیافتاد..
-
استرس
30 آذر 1391 01:58
سلام چیزی تا زایمانم نمونده... دکتر گفتن که باید زایمان فیزیولوژی داشته باشم... یعنی همون زایمان طبیعی.... میترسم خیلی زیاد... به شوهری هیچی نگفتم و سعی میکنم روحیه خودم رو حفظ کنم... اتاق خانوم کوچولو رو تزیین کردیم خیلی بانمک شده پراز برچسب های ماهی و کیتی و کارتونیه... ولی ته دلم یه ترس یه وحشت از اینکه نتونم تحمل...
-
همه چی امادست اما...
22 آذر 1391 18:20
حالا دیگه تمام وسیله های اتق نی نی امادست... تخت و کمد رو سفارش دادیم و تحویل گرفتیم ... لباس ها همه اماده شده و هر خورده ریزه دیگه ای که یه نی نی از نوع دختر لازم داره ... اما مشکل اینه که هنوز چیده نشده تو اتاق چون کسی نیست که با کمک شوهری کمد ها رو جابجا کنه تا موکت کف اتق رو عوض کنند و من بتونم باقیه وسیله های...
-
کدبانو میشویم
22 آذر 1391 18:09
امروز رفتیم خرید کردیم... رفتیم یه لبنیاتی توی شهر و برعکس همیشه که لبنیات رو بسته بندی میخریم این بار از این کیلویی ها خریدیم خداییش خیلی به صرفه تر و خوشمزه تر بود... تازه میونه یه عالم برند هم گیج و گم نمیشی... باور کنین دو کیلو دوغ شد دوهزار تومن که اگر دوتا از این دوغ های کارخونه ای میگرفتیم میشد سه هزار تومن......
-
سالاد
22 آذر 1391 17:59
تو خونه ما همیشه یا حداقل اکثر اوقات سالاد با غذا هست منم هرسالادی رو که با سبزیجات میدرستم به خورد همسری هم میدم اون بنده ی خدا هم بی سروصدا یا میخوره یا نمیخوره امروز با کلی ناز و عشوه یه سالاد شیرازی درست کردم یعنی همون خیار و گوجه و پیاز دیگه با اب غوره فراوان از اونجایی که همسری این نوع سالاد رو دویت داره یه عالم...
-
اصلا یادم نبود
25 آبان 1391 20:48
پنج روز دیگه تولد وبلاگمه و من اینقدر بهم تبریک گفتن تا بالاخره دو زاریم افتاد چه بامزه دخترم یه سال و یهع ماه از وبلاگم کوچولوتره... واسش یه سرویس خوابه سفید صورتی سفارش دادیم که امادست شوهری باید زحمت بکشه بره بیارش... محرم هم بالاخره اومد دلم واسه همی چیش تنگ شده...
-
شلخته
25 آبان 1391 20:42
از صبح که از خواب پاشدم هرجای خونه میرم میبینم بوی جوراب میاد... دیگه کم کم داشتم به خودم شک میکردم هی از خودم بو میکشیدم ببینم شاید لباسام بوی جوراب میده... تا اینکه خیلی اتفاقی یه دستمال برداشتم تا لبه ی پنجره رو که یه کمی از بارون خیس شده بود خشک کنم میبینم اقای شوهری جوراب خیس کثیف و بد بوش رو لبه ی پنجره گذاشته و...
-
همه چی ارومه
18 آبان 1391 12:30
سلام من حالم خوبه... >www.kalfaz.blogfa.com نی نی هم خدارو شکر خوبه و هر روز شیطون تر میشه و محکم تر لگد میزنه اواخر اذر ماه میاد دنیا... خرگوش ها هم اون دوتای باقیمونده حالشون خوبه و تمام میوه فروشی های محل واسشون کاهو میفرستن... شوهری خوبه و سرگرم کارشه البته با اذیت کردن های من... کلی وسیله واسه نی نی خریدیم و عمه...
-
خرگوش
20 مهر 1391 17:11
شوهری سه تا خرگوش کوشمولو واسم خریده بود... از این خرگوش سوسولیااااا...که کوچیکن نژادشون برزیلیه اینقده نازن... هی... میزاشتیمشون توی حیاط واسه خودشون بازی کننن غروب هم برشون میگردوندیم توی یه جعبه و می بردیمشون توی خونه ... دیروز صدای یه جیغ اومد... صدای مامان شوهرم از پایین اومد که مریم بدو یکی از خرگوشارو گربه...
-
فیسبوک ممنونم
12 مهر 1391 22:50
من تا حالا فکر میکردم فیس بوک به درد نمیخوره یه ادرس فیس بوک هم داشتم که اینقدر سراغش نرفتم تا نیست و نابود شد... دیشب شوهری نشسته بود و داشت روی صفحه فیس بوکش یه کارایی میکرد منم نشستم کنارش و دیدم چقدر از دوستای قدیمش رو پیدا کرده و حسابی واسه خودشون حال میکنن... منم حوس کردم یه صفحه واسه خودم ساختم و یه دوست عزیز...
-
همین الانه الان...
10 مهر 1391 02:03
از این مورچه گنده ها دیدن؟؟؟؟از همین ها که اینقدر بزرگن که همه چیشون رو میشه دید؟ من از مورچه میترسم... حیاط خونه هم پر از این مورچه ها... اما امروز خونه ما پر شده بود از این مورچه ها... الان با شوهری پای تلویزیون دراز کشیده بودیم داشتیم خیلی عشقولانه فیلم پیرانا ها رو میدیدیم منم توی کف این پیراناها که حمله میکنن یه...
-
چیز میزای کوچولو
9 مهر 1391 01:53
اروم اروم داریم چیزای خانوم کوچولو رو میخریم یه عالم لباسای کوچولو جورابای کوچولویی که از دو بند انگشت کوتاهتره یه کالسکه ی قرمز سورمه ای... یه دونه کریر... شیشه شیر جهت اختیاط... پیشبند... ناخن گیر... امروزم ظرف غذا و شونه و برس و ایینه و قاشق و چنگال و یه چاقو که فقط دکور و رسما اب رو هم نمیبره اینقدر ناز و قشنگن که...
-
من که نشنیدم...
9 مهر 1391 00:32
میگن من توی خواب ناله میکنم ... من که نشنیدم... تو روح ادم دروغگو...
-
قلمبه محبت
31 شهریور 1391 15:13
این خواهره که من دارم بیچاره دخترم با این خاله... تو ماشین نشستیم داریم از توی شهر رد میشیم یه دختر بچه با قیافه در حد حوری از اینا که خدا کلی وقت گذاشته واسه قیافه اش توی یه ماشینه دیگه از جفتمون رد میشه... خواهر من:مریم میگم بچتون این شکلی نشه دوستش ندارماااا!؟!؟!؟!... من: خواهری:تازه ممکنه این شکلی نشه وقتی بزرگ شد...
-
یه معضل بزرگ
18 شهریور 1391 15:15
خب راستیاتش من و شوهری از اونجایی که همه اطلاع دارید داریم ننه بابا میشیم... یه دختر تو راه داری که تا چهارماهه دییگه دنیا میخواد... یه مشکل بزرگ داریم اونم اینه که نمیدونیم اسمش رو چی بزاریم.. شوهری میگه باران ولی من دوست ندارم... من میگم آیسا ولی شوهری دوست نداره... عمه ی نی نی میگه ترمه... عموش میگه شیدا... خاله اش...
-
خدا شکرت...
18 شهریور 1391 15:06
کاش... نه... نمیدونم از کجا شروع کنم که زودتر خالی بشم... خدایا مددی... ولی انگار حتی حرف زدن و نوشتن هم راضیم نمیکنه... خدایا... این چند روزه بدون گرمای تنش اینقدر شبها بد خوابیدم که با کوچکترین تکونی اشکم سرازیر میشه... کاش میدونست الان من و این کوچولو چقدر به بوی تنش نیاز داریم... وقتی بهش فکر میکنم حتی نی نی هم بی...
-
این شوهر داریم؟؟
16 شهریور 1391 10:03
و عشقولانه های شوهری ما بعد از اینکه داریم نی نی دار می شیم -میگم اگر بغلش کنم از دستم بیوفته چی؟ -میگم اگر شبها گریه کنه من خونه نمی مونم هاااااا! -میگم اگر خراب کاری کنه من بلد نیستمااااا!!!! و اینا همه در جوابه اینه که شوهری وقتی نی نی اومد...
-
خبر !خبر!
14 شهریور 1391 13:36
اول اینکه این اقای نامرد اینترنت فروش پورتمون رو بی اجازه فروخته بود کلی طول کشید تا وصل شد... دیگه اینکه از اینکه هربار بعد از کلی تاخیر میام و می بینم یه عالم کامنت دارم که همه نگرانه نبودن منن کلی ذوق مرگ میشم ... و سوم اینکه جورابای نی نی گلم صورتیه...
-
همینطوری...
17 تیر 1391 14:10
دیدین وقتی توی یه جشن یا یه برنامه که کلی ادم نشسته وقتی میگن صلوات این کوچولوها از ته دل و با تمام قوا فریاد می کشن و صلوات میفرستن دیدین تا وقتی که اخرین نفر صلواتش تموم نشده اینا کشش میدن تا اخری تموم بشه... چه حسی بهتون دست میده؟چی فکر میکنین اون لحظه؟اصلا تا حالا توجه کردین؟؟؟ میدونین با این کارشون مخصوصا وقتی او...
-
گلاب به روتون...
15 تیر 1391 22:46
تا حالا شده از شدت جیش تو چشمات اب جمع بشه؟؟؟؟ خب من از وقتی نی نی دار شدم از بیست و چهارساعت شبانه روز بیست و پنج ساعتش توی چشمام اکواریومه!!!!!! تاحالا شده از شدت گرما دلت نخواد بری بیرون؟؟؟؟ اینجا اینقدر بیرون گرمه و توی خونه خنک که اگر بری بیرون و برگردی توی خونه ترک میخوری!!!! حالا با این حساب بگید تکلیف من ننه...
-
گاهی...
12 تیر 1391 22:10
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!!
-
تموم شد
12 تیر 1391 01:04
بالاخره این اسباب کشی تموم شد ما یعنی من و خواهرم و پدرم و برادرم اون محله رو ترک کردیم اومدیم اینجا ...کجا؟؟؟ اون محله ای که خواهرم توش راه رفتن یاد گرفت من برای اولین بار مدرسه رفتم محله ای که تمام روزای قشنگ بچگیمون توش خلاصه می شد... و الان که من ۲۶ سالمه اونجا رو ول کردیم اومدیم اینجا اونجا یه کنطقه سازمانی بود...
-
شوهر بد قول
31 خرداد 1391 13:45
امروز صبح ساعت ۹ به شوهری زنگ زدم میگه دارم کارام رو میکنم که بیام اهواز الان ساعت دو شده موبایلش خاموشه به همراهه خواهرش زنگ زدم میگه دو ساعت پیش به من گفته حاضر باش بریم اهواز ولی هنوز نیومده از دست این شوهری شیطونه میگه برم بگیرم بخوابم واسه شب هم که میخواد بیاد شام درست نکنم تا گشنه بمونه پسر بد... راستی به احتمال...
-
تربیت دایی
30 خرداد 1391 12:56
این همسر ما یه خواهرزاده داره که دو سالشه این کوچولو که اسمش ایلیاست فوق العاده شیطون و پرسروصداست و من و همسری بی اندازه دوستش داریم این ایلیا خان جدیدا یاد گرفت از هرجا که حرصش میگیره مامانش که خواهر شوهر ما باشه رو گاز بگیره... دیشب زنگ زدم به همسری می بینم با صدای بلند داره میخنده و میگه نه تو پسرخوبی هستی مامان...
-
یه دونه بابا بزرگ نگران
28 خرداد 1391 21:13
من صبح البته همچین هم صبح نبود ساعت یازده از خواب بیدار شدم و توی دستشویی دارم به سهمیه عق زدنم میرسم که بابا با نگرانی اومده پشت در دستشویی و تند تند میزنه به در و میگه: مریم خوبی؟بچه ات خوبه؟کمک نمیخوای؟ من یک ساعت بعد توی اشپزخونه دارم از کابینتی که بالا سر مایکروفر در حاله کاره ظرف در میارم و هی شیکمم محکمتر...
-
تنهایی
28 خرداد 1391 17:28
همتون تنهایید همراه اول مثل سگ دروغ میگه ایرانسل خیلی از این اس ام اس خوشم میاد...
-
خومانیم!!!
25 خرداد 1391 15:20
روزای اولی که توی قصر شیرین زندگی میکردم هروقت کسی میومد پشت در و من ایفون رو برمیداشتم در جواب سوال من که میپرسیدم کیه؟ طرف جواب میداد خومانیم!!! واقعا برام عجیب بود تا اینکه یه بار عمه شوهرم پشت در بود و گفت خومانیم! وقتی اومد تو ؛من با خنده گفتم خب یه ادم غریبه هم میتونه بیاد پشت در و بگه خومانیم خب باید خودتون رو...