من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

خبر خبر

یادتونه گفتم خونمون یه خبرایی بوده 

عقد خواهرم بود با پسر داییم خیلی خوش گذشت البته به بقیه من که از زور سرماخوردگی داشتم پس می افتادم 

البته جشن عقد بعد از محرم و صفره ولی اون شب بعد از محظر (محزر.مهظر.مهضر.محضر.مهزر. هر کدوم درسته)همه اومدن خونه تازه بعضی از دخترخاله ها و پسر عمه هام با زناشون هم اومدن زدیم و رقصیدیم و کیفیدیم بسیارو کلی خوش به حالمان شد که خواهر جانمان شوهر کرد 

و شوهرشان سرباز است در تهران و به زودی که سربازیش تمام شد و دانشگاه خواهر ما نیز میروند سر زندگیشان به خوشی... 

ولی ان شب شام دادیم بسیار ... 

چای دادیم بسیار... 

و در عمرمان اینقدر از شیرینی خریدن خودمان بدمان نیامده بود دو مدل شیرینی خریداری نمودیم یکی به غایت خوب ودیگری به غایت بد و هنوز از ان بدها ۲ کیلویش مانده که الهی سگ بخوردشان ما دیگر ریختشان را نبینیم غصه بخوریم که ما خریدیم 

ای تا صبح ظرف شستیم و زمین جارو کردیم و طی کشیدیم و مبل جابجا کردیم و در این بین الهی قاچ قاچ بشویم داماد جدید بسی زحمت کشید و بسیار ظرف شست و داماد قدیمی که همسری ما میباشد کلی بهش خندید و مسخره اش کرد و تو روح اون کسی که بخواد بهش بگه (اقای داداش محمد با تو هستم اگر بهش بگی دارت میزنم) 

میخواستم امروز راجع به یه بنده خدایی بنویسم که یه بنده خدایه دیگه جلوم رو گرفت و نذاشت حالا باشه تا بعد براش میگم ... 

بعدا یه پست مفصل راجع به این بنده خدا و معضلاتی که به وجود اورده مینویسم که غم و غصه مادر شوهر و خواهر شوهر یادتون بره 

خدایا همه جوونارو بهم برسون الهی آمین 

راستی یه چیز با حال داماد زیر شلواریشو نیاورده بود خودمون بهش زیر شلواری دادیم که با لباس دامادی نخوابه

نظرات 8 + ارسال نظر
افسانه 6 آذر 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

الهی آمین

[ بدون نام ] 6 آذر 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

جلوی نامحرم رقصیدید؟!

سلام عزیزم اولا اینکه خونه ما یه خونه سازمانیه بزرگه و یه حال و پذیراییه بزرگه جدا از هم داره خانوما توی حال بودن و اقایون هم تو سالن پذیرایی با درای بسته و از اون جایی که بابای من خیلی مذهبیه مردا به احترام بابام از سلن خارج نشدن تا وقتی که خانوما اجازه دادن شرعیاتتون حل شد

سوسن 6 آذر 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

مبارک به پای هم پیرشن
عزیزم محضر درسته
حالا حالاها ماجرا دارن این باجناقا

فعلا که شوهری فقط داماد جدید رو اذیت میکنه البته داماد هم کم نمیاره از بچگی از پس بقیه خوب بر میومد اینو کاملا یادمه

نازنین 7 آذر 1390 ساعت 01:15 ق.ظ

مبارک باشه ..الهی که خوشبخت بشن
حالا داماد بزرگه خودش کمک نمیکنه باید داماد کوچیکرو مسخره کنه
ای تو روحت داماد بزرگگگگگگگگگگگگگگگ

فقط تو روحش؟؟؟؟؟؟
داماد بزرگه خودش این روزا رو گذرونده

اهورا 7 آذر 1390 ساعت 10:13 ق.ظ http://roujinow.blogfa.com/

سرما خوردین...چه بد ! امیدوارم هر چی زودتر روبراه بشین آخی تازه دوماد هنوز داغه اینجوری با پشتکار ظرف می شوره

تازه باقیه کاراشو ندیدی
با خواهرم شام رفتن بیرون پیتزا خوردن
بعد طفلی واسه ما چهار نفر ۴ تا پیتزا خریده اورده فکر کرده ما چون هیکلامون درشته قصد داریم ورشکستش کنیم

گاگول 7 آذر 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://gagool-torobche.blogfa.com

از دامادتون خوشم اومد! یعنی از دامادهای قدیم عاقل تره! وقتی آدم می تونه زیر شلواری بگیره چه کاریه یه ساعت دنبال خودش بکشه بیاره؟؟!!
مبارک باشه

اره بابا چه کاریه؟

غزل 7 آذر 1390 ساعت 04:19 ب.ظ http://baraye-to-behtarinam.mihanblog.com/

مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــ
انشاالله عروسی خودمون

انشاالله کور با که نه راضیه
یعنی کور باشد انکه راضی نباشد

یک زن متاهلツ 7 آذر 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://yezani.blogfa.com/

خوب اون شیریننی ها یه راه داره اگر اینقدر ازش بدت میاد سطل زباله

ای ول جشن و رقص و اینا رو هستمخوشبخت بشن الهیشومام خسته نباشی عزیزم...

اخه دلم نمیاد کلی پولشو دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد