سلام مامان شوهرم از کربلا برگشته .
من خوشحالم چون همه اینجا جمع شدن برادر شوهرام اومدن خواهر شوهرام امروزم ثنا ی عجقم داره میاد .
ثنا خواهر زاده ی شوهریه یعنی من زن داییشم ولی ارزو به دل موندم که بهم زن دایی امروز داره میاد اینجا اینقده خوشحالم که حد نداره .
واسه مامان شوهرم یه دست پارچ و لیوان و یه دست فنجان چشم روشنی اوردن که من ازشون خوشم اومد مامان شوهرم دادشون به من اینقدر خوشحال شدم که نگووو!!!
راستی کلس سوغاتی هم گیرم اومد که مامان شوهرم واسم اورده
ولی از همه بیشتر از این خوشحالم که همه اینجا دور هم جمعن فقط جای خواهر شوهر کوچیکم خالیه که طفلی اهواز بخطر کار شوهرش نمیتونه بیاد
عزیزم امشب اتفاقی به وبت سر زدم خیلی هم اتفاقی شروع کردم به خوندن روزنوشتات.من برای کسی نظر نمیزارم ؛اما نمیدونم چرا وقتی که ماجرای مادرتونو خوندم تصمیم گرفتم برات کامنت بزارم :منم واسه هرخطی که درموردش نوشتی اشک ریختم باهاش گریه کردم امیدوارم خدا روحشون رو قرین رحمت قرار بده وبا ائمه محشور شوند.برای شما هم آرزو میکنم آخرین غم زندگیت باشه واز این به بعد فقط خوشیهای زندگیو لمس کنی عزیزم.
ممنونم از ته ته دلم ممنون