یادمه بچه که بودم مثلا کلاس اول ابتدایی بابام خیلی راحت شب چهارشنبه سوری اجازه میداد برم بیرون و بازی کنیم با بچه ها
اما الان با این سن و سال بابام به هیچ نوع اجازه نمیده شب چهارشنبه سوری از خونه بزنم بیرون البته ناگفته نماند حمید هم هی زنگ میزنه سفارش میکنه مبادا بری بیرون...
خب منم دل دارم دوست دارم برم تو خیابون واسه شب چهارشنبه سوری ولی اخه این نامردا که نمیزارن...
اخه این سروصداها چیه؟؟؟؟
این بمبا چیه؟بخدا بن لادن هم از اینا استفاده نکرده؟!!!صدام قبل از مرگش از اینا ندیده بود....
خب من دلم میخواد برم بیرون چی کار کنم...
داداشم خونه نیست هنوز سر کاره...
خواهرمم خونه مادر شوهرش پیش شوهریش...
بابام هم نشسته فیلم سینمایی میبینه...
اخه من دردم رو به کی بگم...
نامردا اینقدر سروصدا نکنین تا یه بنده خدایی عین من بتونه بیاد بیرون خب...
حالا همیشه خدا بابام گفته چرا میمونی تو خونه برو بیرون یه هوایی بخور امشب قرص نباید بری خورده...
هی میگه نــــــــــــــــــــــــــــــه!نباید بری....
این منم پر از غصه
برو خدا رو شکر کن نت داری وگرنه باید درو دیوار نیگا میکردی
همینو بگو
ولی ارزو جون تو روحت عزیزم که عکست رو ندیدم خب من میخواستم ببینم خب
اخییییییی ناااااازی...
مرسی که من ناااازی
سلام وبلاگ قشنگی دارید خوشحال میشم به منم یک سر بزنید اگه خواستید تبادل لینک کنیم
سلااام عزیزم چهارشنبه سوریت مبارک خودتو ناراحت نکن منم نذاشتن برم بیرون
دیدی چقدر گناه داریم
آبجی داغونم.
عشقم بدجور بیماره.
واسه سحرم دعا کن.
دعا کن خودمم صبر کنم.
دعا کردم الهی که زودی حالش خوب بشه