من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

اخ یادش بخیر بچگی ها

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم .

 

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

 

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

 

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

 

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

 

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

    

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم 

 

 شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

 

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

   

 شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

   

شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

 

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

 

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

 

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

 

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

 

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

 

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

   

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

 

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

 

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

 

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!

 

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

 

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

 

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

 

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

 

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود  

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

 

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

 

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

  

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

 

 شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

  

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

    

 شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.

تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

 

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت: 

 آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

  

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

 

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

 

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

 

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

 

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

    

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

نظرات 14 + ارسال نظر
کامبیز 12 فروردین 1391 ساعت 02:44 ق.ظ http://purpirar.blogsky.com/

سلام!
بابا! تو چه قدر حافظه داری!
ولی من یادم میاد! همه شون هم یادم میاد ستاره خانوم! من 30 سالمه! یادمه باباجان! انگار واسه نی نی کوچولوها می نویسی!
این هم واسه اوقات فراغتت! قبل از اینکه مادر بشی، بشین بخون!
شاخ در آوردی، با خودته! پس زیاد تند تند نخونیش ها!

http://purpirar.blogsky.com/





سلام خوش اومدی فکر نکنم ربطی به حافظه داشته باشه فکر کنم بخاطر اینه که من دوست دارم خاطرات شیرین دوباره برام یاداوری بشه

عسل 12 فروردین 1391 ساعت 04:48 ق.ظ

سلام
از وبلاگ سوگل اومدم
نمیدونی چقدر لبخند زدم از ته دل.بهیاد اون موقع ها.
البته 25 سالمه ولی خیلیاشون زمان ما هم بود هیچ وقت هم کهنه نمیشه
چقدر یه متن میتونه ادمو خوشحال کنه و خندون و یه متن دیگه ناراحت وو گریون

خوش اومدی عزیزم صفا اوردی من واقعا عاشق خاطرلت گذشته هستم خیلی دوست دارم خاطره ها واسم یاد اوری بشه

مهران 13 فروردین 1391 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.sincity69.blogfa.com

یادشون بخیر خیلی دوست دارم برگردم دهه ۷۰ولی حیف که امکانش نیست

واقعا کاش میشد

نرجس 14 فروردین 1391 ساعت 04:09 ب.ظ

سلام مریم جون میخواستم بگم عالی مینویسی همین

ممنون نظر لطفته عزیزم

رحیم 14 فروردین 1391 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.rahimjan.blogfa.com

سلام وبلاگتون بسیار شیک متفاوت بودخیلی باهاش حال کردم ممنون میشم به ما هم سر بزنی با تشکر

ممنون ان شاالله حتما به خانه ی گرمتان سری می زنم

اهورا 14 فروردین 1391 ساعت 07:46 ب.ظ http://roujinow.blogfa.com/

نوروزت پیروز مریم خانوم
همیشه خاطره های کودکی بخاطر دنیای کوچیک و آرامشی که از نادونی و بی درد و غصه بودنمون ریشه میگرفت حس خوبی داره آدم هر چی بزرگتر میشه و دانا¬تر میشه غصه هاش بیشترمیشن دردهاش بزرگتر میشن آرزوهاش و خواسته¬هاش بیشتر و بزرگتر و شادیهاش کمتر میشن و مرگ و نابودی و فناپذیری دنیایی که از روزگار کودکی زیبا میپنداشتش رو با همه بودنش درک میکنه دیگه دنیاش زیبا و جاویدان نیست با همه اینها اگه بگم روزگار کودکی شیرینی داشتیم دروغ گفتم روزگار ما روزگار جنگ و استرس و بمباران و دربه دری و آوراگی و عکسهای پرپر شدن جوونای کشورمون و مادران داغدیده و خونه خراب و سیاه پوش و فیلمهای افسرده کننده و کارتونهای غم انگیز بود از ریمی بگیر تا حنا دختری در مزرعه و مهاجران و دکتر ارنست و بچه های مدرسه آلپ(اگه اسمش درست یادم باشه آهنگش هم آدم رو غصه دار میکرد) اوشین هانیکو و از سرزمینهای شمالی همش بدبختی و بیچارگی بودن الکی خوش بودیم روزگار تلخی داشتیم ما نسل سوخته ایم
مریم خانوم اون یکی کامنتم رو پاک کن

چطور دلت میاد اینارو بگی اهورا برای من همونا بیشترین خاطره ها رو داشت هرچند از جنگ چیزی یادم نمیاد ولی همین فیلمای به قول تو پراز غم و غصه واسه من پر از خاطره های شیرینه

لیلا 14 فروردین 1391 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.namedigareto.blogfa.com/


به جون لیلا من نصف بیشت اینها رو یادمه!!!!!

میدونم عزیزم چون منم یادمه به دل نگیر ببخش و خاطرات شیرین را برای همه یاداور باش

mohamad 14 فروردین 1391 ساعت 10:43 ب.ظ

salam ajyman yadam hastto yadet nemiadkojaye che khabara

اتفاقا منم یادم میاد داداشی

nafas 15 فروردین 1391 ساعت 08:05 ق.ظ http://tanhayenafas.blogfa.com

salam azizam
kheyli ghashang minevisi
in jomalaro dashte bash:
deltange koodakiyam.yadash bekheyr.ghahr mikardim ta ghiyamat.........va lahzeyi baad..........ghiyamat mishod.\
agar doost dashti linkam kon

جمله ی زیبایی بود لینک شدی نفس جان و خوشحالم کردی باز هم بیا

ملیکا 15 فروردین 1391 ساعت 10:20 ب.ظ http://masoud0melika.blogfa.com

خیلی قشنگ بودیادمه...

خوشحالم که یادته خیلی خوبه

بانوی جنوب 16 فروردین 1391 ساعت 08:42 ق.ظ

به که پیغام دهم ؟ به شباهنگ که شب مانده به راه ؟

یا به اندوه کلاغان سیاه ، به پرستو که سفر میکند از سردی فصل ؟

یا به مرغان نکو چیده شهر ؟ به که پیغام دهم که به یادت هستم ؟



قربونه دستت عزیزم نمیخواد شهر رو بهم بریزی به خودم بگی کافیه
ممنون شعر قشنگی بود

دلداده 17 فروردین 1391 ساعت 06:36 ب.ظ http://http:/WWW.DELDADEH70.MIHANBLOG.COM

سلام دوست عزیز
من که همش یادمه
از خوندنه مطالبتون لذت بردم
موفق باشید

خیلی خوش اومدید و خوشحالم که خوشحالید

علاالدین و چراغ جادو 23 فروردین 1391 ساعت 10:54 ق.ظ http://arezooyema.blogfa.com

سلام مریم جون. خوبی؟ سال جدیدت مبارک باشه.
خدارو شکر که این مادرشوهر خوبو داری که سپر بلاهات میشه. من اصالتا از جنوب شرقی ام . واقعا نباید همچین حرفی رو خاله میزده. راستی چه خبر از آرزویی که داشتی؟ خبری شد حتما بگو . خوشحال میشم

سلام علاالدین جونم خوبی
فعلا که برادرم و یکی از برادر شوهرا به فکرش افتادن و براشون یه کسایی رو مد نظر داریم تا خدا چی بخواد ممنون که به یادم هستی

سپیده ( خاطرات من ) 23 فروردین 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

این پستت رو خیلی دوست داشتم
از کیه ؟

راستش خودمم نمیدونم واسم ایمیلش کرده بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد