من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

ماجراهای من و خاله ی شوهرم

همه میان توی وبلاگ هاشون از مشکلاتشون با مادر شوهراشون میگن ولی من خداییش با مادر شوهرم مشکلی ندارم ... 

البته بی مشکل هم نیستیم ولی خب خداییش یه مادر و دختر هم تو خونه بالاخره یه اختلاف نظراتی دارن ولی خداییش مامان شوهرم واسم مادری میکنه.... 

حالا اینا همه به کنار من از خاله شوهرم باید بکشم که پا نذاشته تو خونه من همه فامیل رو پر کرده که من کثیف و شلختم... 

نمی گم مثل سوگل جون هر روز خونم رو طی میکشم یا هر روز کف اشپزخونه رو میشورم ولی خداییش کثیف نیستم خیلی چیزامم به جاست اگر بد بود که مامان شوهرم که ادم فوق العاده رکیه تا حالا هزار مرتبه بهم گفته بود... 

خلاصه خاله شوهرم جلوی روی خودم واسه زن برادرش میگفت که مریم کثیف و شلختست و اصولا همه جنوبیها کثیفن منم هیچی نگفتم و اومدم خونه و به شوهری گفتم... 

کلی گریه کردم و گفتم اونکه تا حالا پاشو خونه من نذاشته چرا اینطوری میگه ... 

از اونجایی که خواهرزاده شوهری خونمون بود و همه چی رو شنید رفت و همه چی رو گذاشت کف دسته مادر یعنی مامان شوهر من... 

مامان شوهر منم گوشیو برداشت و زنگ زد به خواهرش و دعواش کرد که با عروس من چی کار داری مگه من به عروسای تو کار دارم؟؟؟؟؟تو مشکلاتت رو با عروسات حل کن نصیحت کردن  عروس من پیشکش عروس من هر طوری زندگی میکنه به خودش و پسرم مربوطه حتی به منم مربوط نیست چه برسه به تو... 

خلاصه من از اون روز تا حالا این خاله خانوم رو که اینقدر دوست داشتم ندیدم ولی از این به بعدم اگر ببینم دیگه باهاش مثل قبل نیستم اینو مطمئنم... 

از اینکه راجع به خودم اینطوری گفت خیلی ناراحت نشدم ولی اینکه میگه کلا جنوبی ها کثیفن خیلی ناراحت شدم به من چه که اون چه نظری راجع به جنوبی ها داره و حق نداره من رو جلوی کسی دیگه اینطوری خراب کنه و تازه وقتی میخوام دفاع کنم بگه نه همینی که من میگم که بعد پسر داییه شوهری که خیلی من و شوهری باهاش صمیمی هستیم اروم دم گوشم بگه بمیرم مریم تو چی میکشی از دست این قوم الظالمین... 

ای خدا من چی کار کنم؟؟؟؟؟ 

مادر شوهر و خواهر شوهرمم کاری به کارم ندارن بقیه واسم شاخ شدن  

تازه بعدا باید مفصل واستون راجع به خواهران فولاد زره که خودشون رو دختر عموهای شوهری میدونن تعزیف کنم تا یه کمی هم جیگر اونا رو باد بدم... 

ولی کلا دیگه این خاله شوهری رو با اینکه این همه دوستش داشتم و این همه عین خاله خودم میخواستمش و برام مثل خالم بود دوست ندارم.

نظرات 6 + ارسال نظر
افسانه 21 فروردین 1391 ساعت 07:48 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/1391/01/20/post-83/

عجببببببببببببببب

حالا اون خواهران فولاد زره موندن عزیزم

mohamad 22 فروردین 1391 ساعت 08:46 ب.ظ

salam ghalat karde avazi be to chizi gofte javabesho midadi nasnaso bego akhe to key omadi khonam ke be man migi she;lakhte adam misoze bekhoda

خب حالا تو هم
مامان شوهرم حسابی باهاش دعوا کرده

سوسن 23 فروردین 1391 ساعت 05:33 ب.ظ http://somisia.blogsky.com

خانما باید یه موضوعی برا صحبت کردن داشته باشن دیگه!!
عب نداره عزیزم به دل نگیر شاید از حسادتشونه که اینطوری رفتار میکنن (خاله و دختراشو میگم) خودتو ناراحت نکن

نمیدونم از چیه اخه تا حالا خونه من نیومدن بدبختی

نرجس 24 فروردین 1391 ساعت 11:25 ب.ظ

بسپارشون به خدا عزیزم

اول سپردمشون به خدا
بعد به مامان شوهرم اونم حالشون رو گرفت اساسی

سرمه 26 فروردین 1391 ساعت 02:10 ق.ظ

سلام دخمل خوب،خوبی!هستی!

سلام خوبم ولی نیستم

نفســــــــــ 6 اردیبهشت 1391 ساعت 08:41 ب.ظ http://m65-n68.blogfa.com/

عزیزم از خوندنت لذت بردم
خاله شوهرت هم حرف بدی زده واقعا
بیخیالش چرا خودتو اذیت کردی بیخودی؟
بیا پیشم دوستای خوبی میشیم

حتما میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد