من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

یه دونه بابا بزرگ نگران

من صبح البته همچین هم صبح نبود ساعت یازده از خواب بیدار شدم و توی دستشویی دارم به سهمیه عق زدنم میرسم که بابا با نگرانی اومده پشت در دستشویی و تند تند میزنه به در و میگه: 

مریم خوبی؟بچه ات خوبه؟کمک نمیخوای؟ 

من یک ساعت بعد توی اشپزخونه دارم از کابینتی که بالا سر مایکروفر در حاله کاره ظرف در میارم و هی شیکمم محکمتر میچسبه به مایکروفر... بابام با عصبانیت کشتی بچه رو بیا اینور امواج مایکرو واسش خوب نیست!!! 

من دو ساعت بعد دارم با سرعت روی پاستام سس فلفل میریزم و دست بردارم نیستم که بابام با عصبانیت میگه: حالا اینقدر فلفل بخور تا بچه عین این افریقایی ها سیاه بشه!!!! 

من یک ربع بعد خم شدم روی یه کارتن و دارم روشو چسبکاری میکنم تا داداشی ببره بزاره قاطیه وسایلی که بسته بندی شده...بابام با عصبانیت: شیکستی گردنشو صاف واستا!!!!! 

من دوباره نیم ساعت بعد دارم کنار اجاق گاز واسه شام پیاز داغ درست میکنم و خواهری داره گوشت تیکه میکنه...بابام با عصبانیت مریم بچه سوخت بیا اینطرف وایسا!!!! 

و همینطور الان یه هفته است که بابام داره از دست من و نی نیه تو شیکمم حرص میخوره تا دیگه چند دقیقه پیش برگشته میگه:مریم بابا دیگه تا بچت دنیا نیومده بدون شوهرت اینجا نیا!!!! 

من:چرا اونوقت؟ 

بابایی:اخه من باید هی حرص کارای تو رو بخورم... 

من درحالی که دارم گیسهامو از توی سرم میکنم:یعنی فرق گذاشتن تا چه حد؟ خب لب بود که دندون اومد!!!هنوز نیومده از من عزیزتره...بخدا دارین یه کاری می کنین خودکشی کنم... 

بابام با خنده:بزار نی نی دنیا بیاد بعد... 

اخه ادم چی بگه؟؟؟؟ 

اخه چرا نوه رو بیشتر از خودت دوست دارن اخه چرا؟؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
غزل عاشقی 28 خرداد 1391 ساعت 10:00 ب.ظ http://the-best-of-me.mihanblog.com/

این آدرس جدیدمه مامان خانوم،خواستی بهم سربزن آبجی،خوشحال میشم.
وجود نی نی به وجود اومده رو تبریک میگم.

کجایی تو
چرا بی خبر رفتی؟سحر کجاست حالش چطوره؟

غزل عاشقی 28 خرداد 1391 ساعت 10:54 ب.ظ http://the-best-of-me.mihanblog.com

الان که اینجام آبجی.
سحرم خوب خوبه.
نزدیک دو سه هفتست قرص نمیخوره فداش شم.
حال و روز خوبی نداشتم،مجبور شدم برم.
ببخش بی خبر رفتم.

مهم نیست حالا که اومدی خوشحالم

پَرندیک 29 خرداد 1391 ساعت 07:56 ب.ظ http://parendik.blogfa.com

الهی چه کشیدی تو
نی نی به دنیا اومد نزار ببینتش

اونوقت چی؟خودم از غصه ندیدن بابام دق بکنم خوبه؟؟؟

mohamad 29 خرداد 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

salam mohamadam pesar amat shenakhti??ehsas mikonam dari ba sardi j midi doroste?

نه چطور؟زیادی اعتماد به نفس داری میدونستی؟؟؟؟؟

محمد 30 خرداد 1391 ساعت 02:18 ب.ظ

چرا اعتماد به نفسم با لاست؟

اخه خیلی خودت رو تحویل می گیری

محمد 30 خرداد 1391 ساعت 02:23 ب.ظ

هر کسی ی نقطه قوتی داره تو زندگیش.

چی می گی تو خوبی؟؟؟؟همه فهمیدن مسخره میکنم الا تو

زینب 31 خرداد 1391 ساعت 02:01 ب.ظ http://harfayedargooshi.blogsky.com/

چه بابا بزرگ نگرانی !
خوش به حال نوه !
می دونی نوه ها شیرین ترن ! ( دو کلمه از زینب کارشناس ! )
میگن نوه مغز بادومه ! من از همین الان به نوه مامانم حسودی می کنم !

دقیقا من که خودم به بچم حسودیم میشه خدا به داد خواهر و برادرم برسه

رویا 18 شهریور 1391 ساعت 02:09 ب.ظ http://royajoony.blogfa.com

خیلی زیبا نوشتی..کلی خندیدم..
زندگینوت پر نشاط
راستی با افتخار لینک شدید

ممنون عزیزم لینک شدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد