کاش...
نه...
نمیدونم از کجا شروع کنم که زودتر خالی بشم...
خدایا مددی...
ولی انگار حتی حرف زدن و نوشتن هم راضیم نمیکنه...
خدایا...
این چند روزه بدون گرمای تنش اینقدر شبها بد خوابیدم که با کوچکترین تکونی اشکم سرازیر میشه...
کاش میدونست الان من و این کوچولو چقدر به بوی تنش نیاز داریم...
وقتی بهش فکر میکنم حتی نی نی هم بی حرکت میمونه و تکون نمیخوره...
خدایا ...
در کارت موندم جنین کوچولویی که هنوز مغزش کامل نیست بودن و نبودن پدرش رو درک کنه خیلی عجیبه...
غصه های مادرش رو درک کنه...
ممنونم بخاطر این نعمت زیبایی که بهم دادی که حداقل وقتی حمیدم نیست با تکونهای قشنگه دخترش یاد شیطنت های وحشتناکه خودش بیوفتم...
ممنونم خدا...
وای عزیزم اینجوری میگی دل مجردااب میشه که
بخدا نمیخواستم دل کسی رو اب کنم فقط میخواستم خودم رو سبک کنم
خوش به حال این همسرهای خوب (مخصوصا شوهرتون)
بعضی خانوما یاد بگیرن
امیدوارم همیشه روزهای خوبی داشته باشید و شاد و تندرست (سه تایی) باهم زندگی کنید.
تازه کجاشو دیدی خیلی هاش رو اینجا نمی نویسم