من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم
من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من یه دختر یه همسر یه خواهر و در آینده یه مادرم...

من مامان یه دختر کوچولوی دوست داشتنی شدم

دل کاغذی

دلم یک ورق پاره ی نازک است 

دلم را مچاله نکن 

نگو این که یک کاغذ باطله است 

به سطل زباله حواله نکن 

دلم دفتری کاهی است 

ورق های آن را نکن زود زود 

بیا بعضی از صفحه ها را بخوان 

از اول ببین 

حرف،حرف تو بود 

اگر باز از دست من دلخوری 

بیا این ((ببخشید))هم مال تو 

نرو صبر کن،یک کمی صبر کن 

بیا اصلا این دل  

دلم مال تو 

این شعر مال عرفان نظر آهاریه نمیدونم کتاباش مال بچه هاست یا بزرگا ولی من شعراشو دوست دارم

هـــــــــــــــــــــی...

سلام من برگشتم الان قصر شیرینم امروز صبح هم اینترنتمون شارژ شد... 

ولی هنوز خونه ما در دست تعمیر میباشد... 

هنوز دستشویی نداریم ... 

اب نداریم... 

و ما همچنان بر روی دنده لج میباشیم و شب ها طبقه بالا در خانه خودمان میخوابیم و به طبقه پایین نرفته و من همچنان ساعت 4 صبح شوهری را از خواب ناز بیدار میکنم تا تو تین سرما با من بیاد طبقه پایین تو حیاط تا من برم دستشویی... 

البته خودش گفت این کارو بکن یعنی بیدارش کنم... 

ولی الان حاضرم هال خونه به همون کوچیکیه قبل باشه و دستشویی توی هال باشه ولی خونمون خونه باشه و تمام وسایلمون تو دو تا اتاق جمع نشده باشه اخه خــــــــــــدا.... 

این چه وضعیه خسته شدم ... 

من خونه کوچولوی خودم رو میخوام با همون هال کوشولو و حمام و دستشویی توی هال ولی چشام رو ببندم و باز کنم و خونمون مثل روز اول باشه خسته شدم دیگه... 

البته خداییش پدر شوهرم داره تمام تلاششو میکنه که همه چی زودتر تموم بشه ولی خیلی سخته وسط این همه خاک و خل زندگی کردن 

حتی اگه...


حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش!... حتی اگه با هم دعـوای بـدی کرده باشیـد، ببـوسیـدش!

حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی کوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه برچسـب ”بد اخـلاق” بهـتون چسبـونده باشه، ببـوسیـدش! 

حتی اگه بهتـون گیر بیخـود داده باشه، ببـوسیـدش! 

حتی اگه گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره! .. نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مش کردین! ببـوسیـدش .. 

حتی اگه بـوی عرق و خستگی میـده .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه یـادش میـره جواب سلام شما رو بـده .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه خیلی وقته براتـون گـل نخـریده.. ببـوسیـدش! 

وقتی زیرپیـرهنی سفیـد حلقه ای پوشیـده و بـازوهای سفیـدش رو با اون پیـچ ماهیچه ای مردونه انداخته بیـرون .. وقتی صورتش ته ریش جذابی داره .. وقتی صداش خسته خمار خوابه، ببـوسیـدش! 

حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل آشپـز دربـارش برخـورد می کنه .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه .. ببـوسیـدش! 

وقتی براتـون یه آهنگ جدیـد میذاره و می گه: ”اینـو برای تـو آوردم!” .. وقتی تو چشـاش پـر خواستنه .. وقتی دست های ظریـف دختـرونه تـون میـون دستای زمخت و مردونه اش گم می شن .. ببـوسیـدش!


حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه با حرص می خواید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط جیـغ های شما با خنـده می گه: "عزیـزم؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب؟" ببـوسیـدش! 

وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش، پشت ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله! .. وقتی دست هاش پـر از خریـد خونه هست و در رو با پـاش می بنـده .. وقتی با نگاهـی پـر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه تـوی شرکـت پیـاز خورده و تا موهاش بـو میدن .. ببـوسیـدش! 

حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده ..

حتی اگه رو دنـده ی ”نه” گفتن افتـاده .. ببـوسیـدش! 

 

وقتی شمـا رو وسـط آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کشتـی می گیـره و مثل پـر از رو زمین بلنـدتون می کنه ..! وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. ببـوسیـدش!  

حتماً قبـل خـواب ببـوسیـدش .. !  


شایـد فـردایی نباشـه … 


شایـد شما فـردا نباشیـد …



تو وبلاگ یک دوست خوندم و خیلی خوشم اومد ( لینت) گفتم اینجا بذارم .

دلم پر میکشه

دلم واسه شوهری تنگ شده الان تقریبا یه سه هفته ای هست اهوازم و بدون شوهری  

یه دل کوچولو داره که خدا یادش رفته توش نفرت و حسد و کلا بدی جا بده دلم واسه 

 ناز کردناش  

بدخلقی هاش  

واسه...

مهربونیاش  

نازکشیدناش

تنگ شده با اینکه دو روز اومده بود ولی من اونقدر مریض و سرما خورده بودم که نشد بودنشو بفهمم وقتی هم خواست بره ترسید منو با خودش ببره چون اونجا یعنی کرمانشاه سرد شده گفت با این حالت ببرمت بدتر میشی ولی من دلم خیلی واسش تنگه چی کار کنم خب یکی یه راه حلی نشونم بده 

آهای مهربونم دلم واسه آغوش گرمت پر میکشه کاش الآن کنارم بودی  

خودمونیم حالم خیلی بد شد از این حرفای مزخرف اگه شوهری اینجا بود حتما یه چیزی بهم میگفت 

چون مطمئنم اینجا نمیاد هرچی میخوام می نویسم وگرنه حسابی مسخرم میکنه

خبر خبر

یادتونه گفتم خونمون یه خبرایی بوده 

عقد خواهرم بود با پسر داییم خیلی خوش گذشت البته به بقیه من که از زور سرماخوردگی داشتم پس می افتادم 

البته جشن عقد بعد از محرم و صفره ولی اون شب بعد از محظر (محزر.مهظر.مهضر.محضر.مهزر. هر کدوم درسته)همه اومدن خونه تازه بعضی از دخترخاله ها و پسر عمه هام با زناشون هم اومدن زدیم و رقصیدیم و کیفیدیم بسیارو کلی خوش به حالمان شد که خواهر جانمان شوهر کرد 

و شوهرشان سرباز است در تهران و به زودی که سربازیش تمام شد و دانشگاه خواهر ما نیز میروند سر زندگیشان به خوشی... 

ولی ان شب شام دادیم بسیار ... 

چای دادیم بسیار... 

و در عمرمان اینقدر از شیرینی خریدن خودمان بدمان نیامده بود دو مدل شیرینی خریداری نمودیم یکی به غایت خوب ودیگری به غایت بد و هنوز از ان بدها ۲ کیلویش مانده که الهی سگ بخوردشان ما دیگر ریختشان را نبینیم غصه بخوریم که ما خریدیم 

ای تا صبح ظرف شستیم و زمین جارو کردیم و طی کشیدیم و مبل جابجا کردیم و در این بین الهی قاچ قاچ بشویم داماد جدید بسی زحمت کشید و بسیار ظرف شست و داماد قدیمی که همسری ما میباشد کلی بهش خندید و مسخره اش کرد و تو روح اون کسی که بخواد بهش بگه (اقای داداش محمد با تو هستم اگر بهش بگی دارت میزنم) 

میخواستم امروز راجع به یه بنده خدایی بنویسم که یه بنده خدایه دیگه جلوم رو گرفت و نذاشت حالا باشه تا بعد براش میگم ... 

بعدا یه پست مفصل راجع به این بنده خدا و معضلاتی که به وجود اورده مینویسم که غم و غصه مادر شوهر و خواهر شوهر یادتون بره 

خدایا همه جوونارو بهم برسون الهی آمین 

راستی یه چیز با حال داماد زیر شلواریشو نیاورده بود خودمون بهش زیر شلواری دادیم که با لباس دامادی نخوابه

سرما خوردم

سلام سرما خوردم بد دارم میمیرم منم که ترسو از ترس آمپول نمیرم کتر  

ابریزش بینی  

سوزش گلو 

سر درد و سر گیجه  

برام دعا کنید زنده بمونم 

همه اینا به منار شوهری اومده اهواز منم با این حالم نمیتونم نازشو بکشم  

دیشب خونمون یه عالمه ماجرا بووود حالم خوب شد میام تعریف میکنم

ارزوهای کودکانه

من تپلم یعنی چاقم قد بلندم ۲۶ سالمه کاردانیه سخت افزار دارم ازدواج کردم شاید هم تا چند وقته دیگه مامان بشم اما... 

دوست دارم آبنبات چوبی بخورم... 

گاهی اوقات زنگ در خونه هارو بزنم و فرار کنم... 

عروسک بازی رو هنوز هم دوست دارم... 

دوست دارم نقاشی بکشم یه خونه یه درخت یه تاب یه دختر با لباسای رنگی رنگی... 

دوست دارم با بچه ها بازی کنم چه دختر بچه چه پسربچه ...دوست دارم باهاشون بدوم ؛جیغ بکشم؛قایم باشک بازی کنم... 

دوست دارم گاهی اوقات یه دختر کوچولو باشم و یه نفر با هام اسم و فامیل بازی کنه (همون نام شهرت یا شهر شهرت یا هر چی اسمش هست)... 

هنوزم از اینکه برم تو بغل بابام لذت میبرم... 

دوست دارم خودم رو واسه شوهری یه دختر بچه کوچولو کنم حتی اگه شوهری تو جواب حرفام بگه کوفت خرس گنده خجالت بکش... 

اما چرا برای مردم این کارا عجیبه چرا میگن زشته؟ 

چرا میگن خوب نیست؟ 

چرا میگن عیبه؟ 

یعنی من ایرادی چیزی دارم؟ 

یعنی دردو مرضی دارم که ازش بی خبرم؟ 

کمک کنید تورو خدا!!!!!! 

ولی با این وجود این حس های بچه گونه رو دوست دارم 

خودمونیم شوهری من که اینجا نمیاد پس بزار اینم بگم که از قسمت خوراکیهاش از همه بیشتر خوشم میاد... 

چیپس پفک کرانچی آبنبات چوبی یخمک نوشمک لواشک  

خودم میدونم زشته... 

میدونم عیبه ولی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ 

یعنی من مریضم؟؟؟؟؟

قابل توجه قورباغه های سبز

مارهاُ؛قورباغه ها را میخوردندو قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند. 

تا اینکه قورباغه ها علیه مارها به لک لک ها شکایت کردند 

لک لک ها بعضی از مارها را خوردند و بقیه را هم تارو مار کردندو قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند. 

طولی نکشید که لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها و قورباغه ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند. 

عده ای از آنها با لک لک ها کنار أمدند اما عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند. 

مارها بازگشتند اما همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند و  

قورباغه ها دیگر متقاعد شدند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند. 

برای آنان هنوز یک مشکل حل نشده است انها نمیدانند که توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان؟؟؟؟ 

بساری اوقا ساده دلی و کوته فکری خود ماست که به ما ضربه می زند و باعث سرنگونی انسانها می شود. 

از دشمنان برند شکایت به دوستان 

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟ 

به دوستان دورنگم همیشه دل؛تنگ است 

فدای همت دشمن شوم که یکرنگ است

گم شده ام

احساس میکنم خودم رو یه جایی جا گذاشتم ... 

جایی که یادم نمیاد 

هرچی فکر می کنم نمیدونم آخرین بار خودم رو کی دیدم... 

کمتر میخندم... 

شوهری راست میگه خیلی بد اخلاق و بدعنق شدم نمیدونم چرا... 

شاید چون ... 

نمیدونم در هر حال هر کس خود واقعیه من رو جایی دید بهم خبر بده مژدگانی بگیره

مبــــــــــــــــــــــــــــــارک

سلام 

عیــــد ولایــــت بر همــــه مبـــارک 

ای جوووووووووون امروز تعطیله یعنی بابام خونست و منم که اهوازم بدون شوهری تا میتونم خودم رو واسه بابایی لوس میکنم 

بازم عیدتون مبارک